.زندگي مردم
جونس هنوي در تاريخ زندگي نادر شاه، جستهجسته به وضع اجتماعي و اقتصادي مردم ايران در اوج قدرت نادري اشاره ميكند و مينويسد: «هنگامي كه پادشاه ايران در دريا و خشكي مشغول بود و در عين حال لشكري عظيم به منظور حمله به تركان فراهم ميآورد، ايرانيان زير بار مالياتهاي سنگين ميناليدند.
غنايم هند سبب شد كه مردم بارها با تأثر و حيرت، ناظر حرص و طمع پادشاه خود باشند.
نادر با آنكه مقاصد بزرگي داشت و قواي عظيمي باري اجراي آن مقاصد آماده ميكرد، ولي به غنايم هند كه در كلات نگاهداري ميشد، دست نميزد. نتيجه اين رفتار چه بود؟ جز آنكه مالياتهاي گزافي با انواع و اقسام بيدادگريها از مردم گرفته شد و هزاران نفر دست از جان شستند. اهالي دهكدهها و شهرها براي فرار از ظلم و ستم تحصيلداران به كوهها گريختند و عده زيادي از مردم به نقاط شمالي هند كه نادر چندي پيش فتح كرده بود، رفتند و عدهاي ديگر خود را تحت حمايت تركان عثماني نهادند. در قسمت جنوب، بعضيها به عربستان گريختند و جمعي ديگر سوار كشتي شده به خاك هند رفتند. در مركز ايران نيز حال بدين منوال
______________________________
(390). زندگي نادر شاه، پيشين، ص 36- 325 (به اختصار).
(391). همان، ص 221 به بعد (به اختصار).
ص: 452
بود؛ ارامنه و ديگران، كه در نتيجه مالياتهاي ظالمانه به جان آمده بودند، مساكن خود را به بهانه تجارت يا رفتن به زيارت ترك گفتند، به طوري كه نادر به راهداران (راهداران كساني بودند كه در بعضي از راهها، براي تعيين هويت مسافران يا دريافت باج راه، گماشته ميشدند) دستور داد كه تذكرههاي آنها را بازرسي كنند. آزادي خروج كه سابقا وجود داشت به اندازهاي در اين دوره محدود گرديد كه به داروغهها و راهدارهاي شهرهاي بزرگ دستور داده شد كه نگذارند هيچكس بدون ارائه تذكره به مرزها نزديك شود، و اين اشخاص كه در صورت فرار بعضي از مردم، مسؤول شناخته ميشدند در انجام دادن وظيفه خود، بسيار سختگيري ميكردند ... به همين علت بود كه ارامنه اصفهان نتوانستند از اين شهر بگريزند. ايالت اصفهان در حدود بيست و چهار فرسنگ طول و به همان اندازه عرض دارد و اگرچه سابقا شهرهاي پرجمعيتي در آنجا ديده ميشد ولي اكنون اكثر آنها خالي از سكنه است، زيرا اهالي آنها يا فرار كرده يا پراكنده شدهاند. عدهاي به طرز مخاطرهآميزي به كوههاي لرستان پناه بردهاند و اراضي آنها باير مانده و خانههايشان ويران شده است. رويهمرفته بدبختيهاي ناشي از يك جنگ بينتيجه يا حملات يك قوم وحشي، به اندازه پيروزيهاي آن پادشاه ستمگر مصيبت و بدبختي براي ايرانيان به بار نميآورد. ظاهرا نادر بيشتر مايل بود كه اتباع خود را سركوبي كند تا به دفع دشمن بپردازد. علت اين رفتار آن بود كه وي از روح سركش ايرانيان بيش از قشون هنديها يا تركها يا تركمانها ميترسيد. نادر، اگر قدرت داشت، مايل بود سر تمام ايرانيها را از تن قطع كند؛ چنانكه كاليگولا (امپراتور روم) نيز چنين فكري را در مورد روميها در سر ميپرورانيد، و شايد عجيب باشد اگر بگوييم هرگاه نادر ميتوانست اقوام ديگري را در ايران مقيم كند، حتما از قلعوقمع ايرانيها روگردان نبود.» «392»
محقق فقيد، احمد كسروي، گناه قسمتي از ستمگريهاي نادر را به گردن ايرانياني مياندازد كه در نتيجه تعصب و بيفكري، از بازماندگان خاندان صفوي حمايت ميكردند و مبارزات دلاورانه نادر را در راه احياي استقلال ايران به چيزي نميگرفتند. كسروي مينويسد:
«بيگفتگوست كه رفتار نادر ستمگرانه بوده ولي هيچ دانسته شده كه مردم نافهم ايران با آن پادشاه رفتار بسيار ستمگرانهتر ميكردهاند! تاكنون كسي اين را ننوشته است. همه ميدانند كه نادر شاه هنگامي به كار برخاست كه ايران يكباره استقلال خود را از دست داده و از آرامش و ايمني هم بيبهره شده بود ... سه دولت بيگانه در اين كشور حكمروا بودند، گذشته از اينها در گوشهوكنارها بيش از ده تن از خود ايرانيان كوس خودسري ميكوفتند ... در چنين هنگام بدبختي كشور، نادر سربرآورد و با يك شرق دست شگفت، بيگانگان را از كشور بيرون راند ...
پس از انجام اين كارها با آنكه بيگفتگو بود كه خود او پادشاه خواهد بود، به توده مردم احترام گزارده بزرگان كشور را به دشت مغان خواست و با دست آنها بود كه تاج پادشاهي را به سر گذاشت. پس از پادشاه شدن، به خوشگذراني و تنآساني نپرداخته به يك رشته كارهاي دورانديشانه بزرگي پرداخت و ايران را بزرگترين دولت آسيا گردانيد ... ببينيم مردم چكار كردند؟
______________________________
(392). همان، ص 276 به بعد (به اختصار).
ص: 453
افسوسآور است كه مردم ... به آن نام و آبرويي كه دولت ايران در جهان پيدا كرده بود، ارج نميگذاردند ... چون نادر ميخواست شيوه زشت دشنام و نفرين را كه كالاي بسيار پست دستگاه شيعيگري است از ميان بردارد، اينان رنجيدگي از او نمودند، به خاندان بيكاره صفوي دلبستگي نشان داده بسيار ميخواستند كه پادشاهي با آن خاندان باشد ... بدبختان نمي- انديشيدند كه پادشاه براي نگهداري كشور است و هركس بهتر توانست كشور را نگهدارد و مردم را آسوده گرداند، به پادشاهي شايستهتر است. نميانديشيدند كه صفويان براي كشور بودهاند نه كشور براي صفويان. با اين نافهميهاي شوم خود، با چنان پادشاه بزرگي دشمني نشان ميدادند. شعرهاي ريشخندآميز سروده به ميان ميانداختند. هر زمان در جاي ديگري يك قلندر بچهاي پيدا كرده به نام آنكه از خاندان صفوي است بر سر او گرد ميآمدند و درفش نافرماني ميافراشتند ... بههرحال، بيگمان است كه يكي از شوندهاي (علل) خونريزيهاي نادر در پايان زندگي خود همين بوده. ولي اين تاكنون بازنموده نشده ... جنگهاي نادر و نقشههاي جنگي او، خود داستان جدايي است. بيگمان نادر در اينباره به ناپلئون و ديگر سردارهاي بنام تاريخ برتري داشته است.» «393»
براي آنكه خوانندگان به عشق و علاقه فراوان نادر به جنگ و خونريزي آشنا شوند، جملهاي چند، از محمد مهدي اصفهاني مداح عصر نادري نقل ميكنيم. وي مينويسد: «موقعي كه يكي از ملاها از نعمتهاي بهشت براي نادر شرح و تفصيل ميداد كه چنينوچنان است، نادر پرسيد آيا در بهشت جنگ هم هست كه بر دشمنان خدا پيروز شويم؟ ملا گفت جنگ و جدال در بهشت روي نميدهد. نادر با خنده گفت پس چنين بهشتي لذت ندارد و به درد ما نميخورد، براي شما آخوندها خوب است.» در پايان بيمناسبت نيست عقيده و داوري دكتر لاكهارت را درباره نادر نقل كنيم، به نظر او:
در قسمت سياست و كشورداري، نادر چنان استعدادي نداشت و هرچه بنا ميكرد بياساس بود؛ چنانكه امپراتوري وسيع وي در نتيجه همين ضعف تشكيلات پس از مرگش درهم پاشيد. نادر ميخواست امور كشوري را هم با نيروي نظامي اداره كند و البته درست درنميآمد. مالياتهاي سنگين و قشونكشيهاي متوالي نادر يكي از نقاط ضعف سياست داخلي او بود؛ اما در قسمت سياست خارجي لياقت كامل از خود بروز ميداد و با روسها و تركها به طرز عاقلانهاي رفتار نمود. اگر نادر پس از فتح هند، غنايم و ثروتي را كه به دست آورده بود براي اصلاح امور كشور صرف ميكرد از مالياتبندي و لشكركشيهاي بيمورد چشم ميپوشيد، البته حالوروز ايران بزودي و به خوبي اصلاح ميشد. در قسمت اداري، نادر همان رويه صفويه را تعقيب ميكرد؛ به اين قسم كه سه بيگلربيگي يا استاندار، ايالت خراسان و فارس و آذربايجان را اداره ميكردند و باقي شهرستانها به خانها و يا فرمانداران كوچك سپرده شده بود و عدهاي بازرس مأمور رسيدگي به كار آنان
______________________________
(393). نادر شاه، (با ديباچه احمد كسروي)، ص 5 به بعد (به اختصار).
ص: 454
بودند و گاهگاه هم خود نادر به سركشي ميرفت و اگر حساب ماليات عقب ميافتاد و يا كموكسري داشت، مقصرين را به سختي مجازات ميكرد.» «394»
پارهاي از مورخين نادر را به اسكندر كبير و ناپلئون و امير تيمور تشبيه ميكنند، ولي شباهت نادر به تيمور بيش از آن دو ديگر ميباشد. نادر هم مثل تيمور خواندن و نوشتن نميدانست و فكر جهانگيري داشت. هردو، فرمانده لايقي بودند و از دشمنان به سختي انتقام ميكشيدند.
عقيده شخص من (دكتر لاكهارت) آن است كه: «وي مرد بزرگي بوده است و با وجود همه خبطها و خطاها، بايد او را جزء رجال بزرگ عالم دانست؛ اگرچه اشخاص در اينباره به من اعتراض دارند ولي معذلك من به طور قطع، نادر را مرد بسيار بزرگي ميدانم.
آيا مردي كه بدون كمك و يا نفوذ ديگران، خود را از هيچ به مقام شامخ فاتح آسيا رسانيده است، مرد بزرگي نيست؟ البته هست!» «395»
اينكه لاكهارت نادر را به تيمور تشبيه كرده راه خطا نرفته است، ولي در بزرگي او عدهاي از صاحبنظران ترديد كردهاند. جواهر لعل نهرو نه تنها نادر بلكه اسكندر و ناپلئون را كه شقاوت و بيرحمي نادر را نداشتند «بزرگ» و قابل احترام نميداند، زيرا اين جهانگشايان در راه سعادت و نيكبختي مردم و تخفيف آلام بشري قدمي برنداشتهاند.
مرداني چون نادر را بزرگ شمردن در حقيقت، كاري جز تحقير فضيلت و انسانيت نيست. «سر مور تيمردوراند، «396» مشابهت غريب بين نادر، آخرين فاتح بزرگ آسيا، و ناپلئون، بزرگترين فاتح اروپا، را از لحاظ فتوحات و فساد اخلاق آنان نشان ميدهد و ميگويد علت آن خرابي، قدرت نامحدود و غيرقابل ضبط آنان بوده است. اگر نادر شاه پس از فتح هندوستان و بخارا و خيوه مرده بود تا ابد قهرمان ملي ايران ميشد، بدبختانه او زنده ماند تا مورد تنفر ملتي كه آنان را از تجزيه نجات داده بود، قرار گيرد.» «397»
مبارزات مردم عليه مظالم نادر شاه
«استثمار و بهرهكشي شديد دستگاه نادري از مردم و اخذ مالياتهاي گوناگون، سبب گرديد كه بسياري از كشاورزان و مردمان كوچنشين يا خاك ايران را ترك گويند و يا به صف مبارزان و مخالفان حكومت نادر بپيوندند، و يا در كوهها و پناهگاهها مخفي و پراكنده شوند و از طريق راهزني و دزدي امرارمعاش نمايند. براي جلوگيري از فرار مردم، نادر شاه در سال 1740 فرمان مخصوصي صادر كرد و به سركردههاي نظامي دستور داد كه از فرار مردم جلوگيري كنند. ولي اين تدابير مؤثر نيفتاد ... در بسياري نقاط، وقتي مردم ميديدند كه حاصل كار آنها را عمال ستمگر نادر به يغما ميبرند، يكباره از كار دست ميكشيدند و از پرداخت ماليات خودداري ميكردند و آنانكه مرد مبارزه و جنگ بودند، از مدعيان دروغگوي سلطنت مسلحانه حمايت ميكردند.
در منابع تاريخي، از ميرزا زينل، اصلان ميرزا و صفي ميرزا سخن به ميان آمده است.
اكثريت مردم، با حمايت و جانبداري از مدعيان، در حقيقت، مخالفت باطني خود را
______________________________
(394). همان، ص 191 به بعد (از سخنراني دكتر لاكهارت).
(395). همان، ص 193.
(396).Sir Mortimer Durand
(397). تاريخ ايران (سايكس)، پيشين، ص 396.
ص: 455
از حكومت ستمگر نادري آشكار ميكردند، در حالي كه مدعيان دروغي، عناصري مردمدوست و اصلاحطلب نبودند، بلكه ماجراجوياني بودند كه ميكوشيدند از عدم رضايت مردم از حكومت، در جهت هدفهاي طمعكارانه خود استفاده كنند. در چنين احوال آشفتهاي، جمعي از فئودالهاي متنفذ كه وضع اقتصادي خود را درهم ميديدند و از طرف نادر نيز تأمين جاني و مالي نداشتند، علم طغيان بلند كردند. در بين ارامنه، گرجيها، و افغانها نيز جماعتي به مخالفت با نادر برخاستند و از حمايت مردمي كه در زير ستم مالياتي عمال نادر به جان آمده بودند، كمك گرفتند.» «398»
در كرمان، بندرعباس، فارس، خوزستان و بختياري همهجا علم طغيان بلند بود. در بسياري نقاط، مردم به دشمنان نادر كمك ميكردند و حكام و عمال نادري را به دست خود ميكشتند. شيخ حزين وضع آشفته كشور را در آن روزگار در جمله كوتاهي بيان ميكند:
«مملكت برهم برآمده اضطراب و آشوب تمام بود ...» «399»
در فارس، چادرنشينان با هم متحد شدند و در حدود 20 تن از ماليات بگيران را كشتند.
اين موضوع سرمشقي براي جنبش ساير قبايل فارس گرديد. محمد كاظم مينويسد كه مردم محصلان داراي دوران (يعني نادر) را در هرمكان و مسكن كه بودند به قتل ميآوردند.
تعداد قيامكنندگان بسرعت افزايش يافت. در حدود ده هزار نفر قيامكننده، خانه تقي خان بيگلربيگ فارس را در ميان گرفته، از او تقاضا ميكردند كه قيام را رهبري كند. او مشغول جمعآوري ماليات در فارس بود، مجموع مالياتي كه نادر از اين ايالت ميخواست بيشتر از نصف مالياتي بود كه معمولا از سه يا چهار ايالت بزرگ و از جمله فارس گرفته ميشد.
فرمان شاه كشور ويران شده ايران را دچار بدبختي عظيمي كرد. مردمي كه قدرت پرداخت ماليات را به مالياتبگيران شاه نداشتند، كودكان خود را به تجار اروپايي و هندي ميفروختند. هركس كه وجوه مقرر را نميپرداخت چشمش را از حدقه بيرون ميآوردند.
اخاذي، آزار مردم، و آدمكشي مأموران خزانه در مردم موجي از خشم به وجود ميآورد.
در كرمان نيز وضع عمومي بسيار بد بود. مأمورين نادر جرأت نميكردند نزد او بروند و وضع اسفبار مردم را به او بگويند، زيرا او حاضر به شنيدن حرف منطقي نبود. آنها ميگفتند ما «ترجيح ميدهيم كه در كرمان باشيم و با چشم بميريم و در دربار زير شكنجه و آزار كور و خفه نشويم.»
نادر پس از ورود به كرمان، همهروزه عدهاي را ميكشت و جماعتي را كور ميكرد.
يكي از اعضاي سفارت روس گزارش ميدهد: «در كرمان از كلهها منارهاي درست شد.
ظاهرا به اندازه چهار آجر از اين مناره از كلههاي سالخوردگان تشكيل ميگردد، چنان ضجه و فريادي از زن و مرد بلند ميشود ... كه شنيدن آن انسان را به رقت ميآورد.» «400»
بازن، با چشمان خود در كرمان هرمي ديده كه از كلههاي بريده درست شده بود. در تاريخ اجتماعي ايران ج2 455 مبارزات مردم عليه مظالم نادر شاه ..... ص : 454
______________________________
(398). م. ر. آرنوا و ك. ز. اشرفيان، دولت نادر شاه افشار، ترجمه حميد مؤمني، ص 165 به بعد (به اختصار).
(399). محمد علي حزين، زندگي شيخ محمد علي حزين، ص 206 (به نقل از: مأخذ بالا، ص 172).
(400). دولت نادر شاه افشار، پيشين، ص 209.
ص: 456
اصفهان نيز مردم با وضع رقتآوري روبرو شده بودند. در فوريه سال 1746 م. (1159 ه. ق) «براتيشف» نوشت:
ساكنان اصفهان راضي نيستند، و ورود پادشاه خود را با غم و اندوهي عميق حس ميكنند. آنها از جانب شاه، لطف و مرحمت نميبينند بلكه از خشم و غضب او برخوردار ميشوند. روزي نيست كه در آن جريمهاي توانفرسا بر كسي بسته نشود، غارت ظالمانهاي انجام نگيرد، و خلاصه آزاري غيرانساني به كسي نرسد.
اعليحضرت به طور كلي پايتخت قديمي را تخليه كرده و ساكنان آن را تا آخرين نفر بيرون كرده است. در سراسر ايران، بجز نالههاي غمانگيز، شيون دل- خستگان، گريههاي خونبار، دادخواهي رقتآور، فقر و بسياري ماجراهاي فلاكت- بار ديگر چيزي به چشم نميخورد. «401»
اصفهانيها ناچار ميخواستند براي شاه بنويسند كه «نه تنها مبلغ 6 الفي كه دوباره خواسته شده بلكه پولهاي پسافت گذشته نيز جمع شدني نيست؛ زيرا كه ساكنان اينجا براي پرداخت ماليات كاچال خود را فروختهاند و اكنون هم حاضرند زن و بچههاي خود را بفروشند ولي كسي نيست كه آنها را بخرد.» «402»
اصفهانيها ناچار براي دفاع از شهر خود آماده ميشوند.
تقريبا همهجا نادر به جاي اينكه به عقل خود رجوع كند و به حرف حسابي مردم گوش بدهد، از شمشير كمك ميگرفت. در مغان و دربند، عمال نادر به دستور او عده كثيري را كشتند و 14 من چشم (42 كيلوگرم) به دشت مغان فرستادند تا اين سركوبي خونين درس عبرتي براي سايرين باشد. «403»
درباره قيام مرو، محمد كاظم كه خود وزير آنجا بوده بتفصيل سخن گفته. محمد كاظم، به دستور شاه، در شمار مأموران بسيار ديگري با حسابنامه دخلوخرج به اردوگاه شاه رفت.
بزودي معلوم شد كه به جمعيت مرو و حوالي آن مالياتهاي سنگين جديدي بسته شده. مقدار اين ماليات بقدري زياد بود كه به گفته محمد كاظم براي پرداخت آن حتي «گنج دقيانوسي و خزانههاي كيكاووسي» نيز كافي نبود؛ چه رسد به مروي كه فقط ده سال از مسكوني و آباداني آن ميگذشت. چنانكه محمد كاظم ميگويد، حتي ده يك مالياتي را كه شاه خواسته بود نميشد از مردم مرو گرفت. در همان موقع، عدهاي از اردوي شاه به مرو آمدند و از قتل و كشتارهاي بيشمار، مجازاتها، و منارههاي وحشتناكي كه از كلههاي كشتگان ساخته ميشد، خبر آوردند. به گفته مؤلف تاريخ عالمآراي نادري «بيم آن حوالجات» سبب برافروختن قيام شد. شاهقلي خان مروي با رحيم خان ازبك در رأس قيام قرار گرفتند.
علت اساسي شكست قيامهاي پرعده مردم آسياي ميانه، ناهمگني اين
______________________________
(401 و 402). همان، ص 209 به بعد.
(403). نگاه كنيد به همان مأخذ، ص 240.
ص: 457
قيامها، محلي بودنشان و سرانجام، نبودن ارتباط بين جنبشهاي پراكنده خلقي بود. فعالترين شركتكنندگان مبارزات آزاديبخش، كشاورزان، قشرهاي دموكرات شهري و برخي از چادرنشينان بودند. اشراف فئودال نيز در جنبش آزاديبخش خلق شركت ميكردند، زيرا در مراحلي معين، منافع خطير طبقاتي آنها با تلاش تودههاي مردم براي افكندن يوغ نفرتانگيز اجنبي همساز بود. اما فئودالها در مبارزه خود نااستوار و بزدل بودند. آنها هم از وسعت گرفتن قيام خلق ميترسيدند و هم از شكست آن، زيرا شكست قيام هم تمام يا قسمتي از امتيازات آنها را از دستشان ميگرفت. اين امر اشراف را با حكومت شاه آشتي ميداد. «404»
به طور كلي قيامهاي خلق در اين دوران، داراي تمام ضعفهايي بود كه ويژه جنبشهاي كشاورزي در دوره فئوداليزم است. «قيامكنندگان داراي هدف، خواست و برنامه عملي كه به روشني بيان شده باشد، نبودند. قيام نيز داراي سازمان ضعيف و بيتشكلي بود؛ حتي بين آن دسته از قيامهايي كه همزمان هم رخ ميداد، ارتباط مؤثر وجود نداشت.» «405» و اين از ويژگيهاي جنبش اعتراضي كشاورزان در دوره قرون وسطاست.
معمولا در اين مبارزات غير از كشاورزان، زحمتكشان شهر و چادرنشينان عادي نيز شركت ميكنند، و غالبا نقش رهبري با فئودالهاست و آنان، چنانكه ياد كرديم، از بيم قيامهاي تودهاي غالبا حاضر ميشدند با دادن تمام يا قسمتي از امتيازات و حقوق خود، با حكومت وقت آشتي كنند. «406»
طبيعي است در اين قبيل سازشها چون، نمايندگان خلق شركت ندارند، از تأمين حقوق آنان سخني به ميان نميآيد.
رژيم سياسي ايران در عهد نادر شاه
«دولت نادر شاه نمونه بارزي از يك حكومت استبدادي نظامي- فئودالي بود. حاكميت شاه حدي نداشت. شوراي اميران كه در زمان شاهان صفوي وجود داشت و از وزير بزرگ، قورچيباشي، قوللر آقاسي، ايشيك آقاسيباشي، تفنگچيباشي، ديوان بيگي و وكيلنويس تشكيل ميشد، نه تنها ديگر اختيارات چندان زيادي نداشت، بلكه نادر در همان ابتداي حكومتش آن را عملا منحل كرد.
نادر پس از رسيدن به تخت سلطنت، فورا به اطلاع ايرانيان رسانيد كه ميخواهد بدون شريك سلطنت كند. او هرچند شوراي سلطنتي درست كرد، و آن را به شعبات استاني تقسيم نمود معذلك اجازه نميداد كه هيچ كار مهمي بدون اطلاع خود او انجام گيرد. اعدامها و اعمال زورهاي بيشمار گواه استبداد وحشتناك اوست.
اساس اقتصادي حكومت نادر، مانند تمام جوامع فئودالي، واحدهاي كوچك توليد كشاورزي همراه با خرده توليد پيشهوران بود. دستگاه عظيم بوروكراسي و قشون چندين هزار نفري كه در نتيجه توسعه زمينهاي دولتي و جنگهاي پيدرپي گسترش يافته بود، به حساب استثمار شديد خلق، و بخصوص كشاورزان، نگهداري ميشد.
______________________________
(404). همان، ص 260.
(405). همان، ص 305.
(406). نگاه كنيد به همان، ص 308.
ص: 458
با وجود اين، اقتصاد كشاورزي دولت نادر از پايان قرن هفدهم ميلادي (يازدهم هجري) ديگر ورشكست شده بود. جنگهاي پيدرپي و جدالهاي فئودالي كه عملا قبل از سقوط دولت صفوي آغاز شده بود از يكسو و سلطه هفتساله اشغالگران افغان و ترك و جنگهاي بين آنان، در سرزمين ايران، آذربايجان، و ارمنستان از سوي ديگر، سبب تخريب آتي نيروهاي توليدي و ويراني اقتصادي گرديد. در نتيجه استثمار وحشيانه مالياتي، غارت مستقيم، ستم ملي، ترور، زورگويي خشونتآميز، و اعمال زوري كه خلق در اسارت افاغنه و تركان بدان گرفتار شده بودند، جنبش وسيع آزاديبخش عليه يوغ اشغالگران اجنبي اوج گرفت ... در آغاز جنبش نادري، مردم او را سازماندهنده مبارزات استقلالطلبانه خود ميدانستند ... او قدغن كرد كه هيچكس در هيچيك از ايالات و به هيچوجه ورودش را جشن نگيرد و تأكيد نمود كه اين ممنوعيت بدين دليل است كه او نميخواهد براي مخارج جديدي بهانه به دست دهد. مخارجي كه خلق ... براي آن به زحمت ميافتاد و خود را درمانده ميكرد.
نادر شروع به اصلاح بينظميها و برخي نزاعهاي اجتنابناپذير دروني حكومت كرد.
به شكاياتي كه از حكام ايالات، رؤساي شهري، قضات و ديگر صاحبمنصبان به او ميشد، رسيدگي مينمود. تقصيركاران بدون توجه به درجه و خدمات گذشته آنان، با كمال بيرحمي مجازات ميشدند ... بديهي است كه چنين كارهاي عوامفريبانهاي نميتوانند اعمال ضدخلقي آشكار نادر را، كه مبتني بر تشديد استثمار فئودالي تودههاي رنجبر و سركوبي مقاومت آنان بود، پردهپوشي كند ... كشاورزان خانهخراب كه نادر قلي را در مبارزه با اشغالگران افغان ياري كردند، اميدوار بودند كه با بيرون راندن بيگانگان، ستم مالياتي كاهش داده شود و زندگيشان بهبود يابد» «407» ولي چنانكه ميدانيم نادر نه تنها در راه تقليل ميزان مالياتها قدمي برنداشت بلكه هرروز با تحميلات مالياتي گوناگون، بار مردم را سنگينتر ميكرد.
«نادر براي تحكيم حكومت خود ميكوشيد كه خاندانهاي حكام محلي، يعني خوانين و نمايندگان اشراف نظامي قبايل مختلف چادرنشين و نيمهچادرنشين ايران را از بين ببرد؛ مثلا حكومت فارس، هرات، خراسان، گنجه، شيروان، آذربايجان جنوبي، استرآباد و ايروان به نمايندگان اشراف نظامي فئودال محول شد؛ اما نه به اشراف نظامي- فئودال قبايلي كه در طول دهها و صدها سال بر اين ايالات حكومت ميكردند ... تقسيم كردن و كوچ دادن قبايل، مصادره مايملك آنان، انتصاب نماينده اشراف چادرنشين يك قبيله به اميري قبيله ديگر، همه و همه، تدبيرهاي سياسي بودند كه نادر به منظور تحديد نفوذ اشراف چادرنشين و در حق آن دسته از قبايلي كه در افشار بالاي هيأت حاكم نفوذي همپاي قبيله افشار داشتند، اعمال ميكرد ... او بيشتر متكي به اشراف نظامي قبايل ازبك و افغان بود. نادر در حالي كه اشراف چادرنشين را به تكيهگاه نظامي سياسي و طبقاتي خود تبديل ميكرد، به طور بيرحمانه مقاومت برخي خوانين و مخالفين خودش را درهم ميشكست و بين اشراف نظامي- فئودال قبايل مختلف، تضاد ايجاد ميكرد. چون اقتصاد داخلي كشور در نتيجه سياست غلط نادر
______________________________
(407). همان، ص 115 به بعد (به اختصار).
ص: 459
ورشكست شده بود، وي براي راضي كردن سران قبايل، جنگ و چپاول كشورهاي مجاور را هدف خود قرار داده بود.
... بسياري از نمايندگان بوروكراسي كشوري، اقدامات حكومت شاه را از قبيل كوشش براي تحديد نفوذ اشراف نظامي- فئودال برخي قبايل را تأييد ميكردند. نادر بعضي از مقامات مهم كشوري را به اشخاص متوسط الحال واگذار كرد.» «408»
سياست ارضي نادر شاه و رشد بهرهكشي فئودالي
«يكي از حلقههاي زنجير سياست داخلي نادر شاه، سياست ارضي او بود كه هدفش تحكيم حكومت مركزي و سركوبي تجزيهطلبي فئودالها بود. به طور كلي، او مقدار زمينهاي دولتي و زمينهاي خالصه را توسعه داد و سبب تضعيف موقعيت سياسي و اقتصادي فئودالهاي مستقل گرديد.
در زمان نادر شاه، مميزي زمين به وجود آمد كه بعدها متأسفانه از بين رفت. البته واضح است كه اين مميزي در آن سالها مبين سياستي بود كه به توسعه زمينهاي دولتي ميكوشيد.
سالهاي 30 تا 40 قرن هجدهم ميلادي، دوره جنگهاي پيدرپي، عصيانها، و در نتيجه سركوبيهاي نظامي است. اين دوره با كشتار مردم شهر و روستا، ويراني ناگفتني شهرها و ساختمانهاي آبياري، و نابودي كامل برخي نواحي همراه بود.
به گفته محمد كاظم، نادر شاه كه پس از به تخت نشستن به بررسي وضع اقتصادي شهرها و روستاهاي ايران پرداخته بود، فرمان داد زمينها را آبادان و زراعت كنند، سيستم ويرانشده آبياري را به نظم درآورند، و غيره. با اين حال وجود زمينهاي آباد نشده منبع خوبي براي توسعه زمينهاي دولتي «خزانه» بود. كشاورزان را از محلهاي مختلف به زمينهاي دست- نخورده كوچ دادند. به فرمان نادر اين زمينها را به نام زمينهاي دولتي يا زمينهاي خالصه ثبت ميكردند.
معاصران نادر موارد بسياري را يادآور ميشوند كه املاك برخي نمايندگان طبقه حاكم، به نفع شاه مصادره شده ... «كالوشكين» مأمور ثابت (رزيدنت) روس در ايران مينويسد:
«شاه آنها را (وزيران و رؤساي ايالات) پيدرپي عوض ميكند و اموالشان را به نفع خود ضبط مينمايد. ميتوانم بگويم كه حتي يكي از فرماندهان او را هم نديدهام كه بعد از عوض شدن، در امان باشد و لختش نكنند.» غير از زمينهاي دولتي، زمينهايي كه به دستور نادر از اشخاص ميخريدند. بسياري از زمينهاي وقفي، كه در دوره شاه سلطان حسين، قسمت قابل توجهي از كل زمينها را تشكيل ميداد، به ادارهكنندگان زمينهاي دولتي واگذار شد. منظور نادر از اين اقدامات، پيدا كردن يك منبع مالي براي پرداخت حقوق نظاميان و كارمندان عاليرتبه بود.
محمد كاظم ميگويد كه به فرمان نادر، حكام و ضابطين ايالات، كه در امور مالي وكالتا اختيار داشتند، مواجب خود را از مأمورين خزانه ايالت زير فرمان خود دريافت مي-
______________________________
(408). همان، ص 30- 127 (به اختصار).
ص: 460
كردند. هريك از بيگلربيگها مواجبي در حدود هزار تومان در سال ميگرفتند.» «409»
«به گفته محمد كاظم، نادر كه به نظم امور مالي دولت توجه داشت، نسبت به وضعيت شهرها اظهار علاقه ميكرد، و فرمان داد كه زمينهاي باير و رها شده را آبادان كنند و دستههايي از مردم را به آنجا كوچ داد.
طبيعي است كه در اكثر مواقع، چنين كوچاندنهايي باعث ويراني و خانهخرابي و نابودي دهها هزار كشاورز، شهرنشين، و چادرنشين ميشد.
تكنيك معمول در كشاورزي قرن هجدهم بسيار عقبمانده بود. شاردن و «رافائل ديومن» در اين مورد اطلاعات جالبي ميدهند. هرچند كه اطلاعات آنها مربوط به قرن هفدهم است با وجود اين، بايد گفت كه در دهههاي چهارم و پنجم قرن هجدهم، هيچگونه تغيير مهمي در اين وضع پيش نيامد. شاردن، كه شخمزدن در ايران را ديده، مينويسد: «گاو- آهنها خيلي كوچك است، نوك آنها درواقع زمين را ميخراشد. وقتي كه گاوآهن روي زمين شيار انداخت، آنگاه شخم زدن با يك تكه چوب و يك ماله كوچك دندانهدار خاكها را نرم ميكند، سپس با چنگ خود زمين را صاف و به كرتهاي مربع تقسيم ميكند.»
براي خرمنكوبي نيز استوانهاي چوبي به كار ميبردند كه رويش را سنگهاي كوچك تيز نشانده بودند. اين ابزار به وسيله گاو نر كشيده ميشد. گاهي هم فقط گاو خوشهها را لگد ميكرد. كاهها به مصرف خوراك اسب و دام ميرسيد. غله را غالبا با دستاس آرد ميكردند.
عقبماندگي فني در كشاورزي حاكي از آن بود كه در نتيجه ركود عمومي اقتصادي، انگيزهاي براي تكميل ابزار كشاورزي وجود نداشت، و لذا بازده كار اندك بود. آباد كردن زمينهاي كمجمعيت نيز از طريق كوچ دادن كشاورزان ساير جاها به اين زمينها، كاري بسيار سخت و تقريبا بيفايده بود. نادر شاه نشان داد كه اقدامات عمراني او در مرو به منظور لشكر- كشي به آسياي ميانه است. به طور كلي، فعاليتهاي عمراني نادر در خراسان و مرو جنبه موضعي و محلي داشت و براي انجام نقشههاي خاصي صورت ميگرفت. نادر هيچگاه به مصالح و منافع اكثريت مردم نميانديشيد و هرگز در صدد تأمين سعادت و خوشبختي مردم برنيامد.
فعاليتهاي عمراني او هم توأم با فشار و استبداد مطلق بود. در كلات، دربند و بعضي شهرهاي ديگر پاركها، آرامگاه و كاخي چند بنا كردند. براي ساختن آن بناها، مرمرهاي مورد لزوم را از ايالت آذربايجان و بهويژه از مراغه ميآوردند. اين كار براي كشاورزان، كه اغلب مواد مختلف ساختماني را روي شانههاي خود حمل ميكردند، بياندازه كمرشكن بود. وزن برخي از تختهسنگهاي مرمري به 50 خروار ميرسيد. مردم برخي از اين تخت سنگها را ايران خراب و خراج عالم ميناميدند، زيرا چنانكه محمد كاظم ميگويد: «صرف و خرج آن از حدوحصر بيروان بود.» كالوشكين، كه از اصفهان ديدن كرده، مينويسد: «تمام شهرها و روستاهايي كه من از آنها ميگذشتم، يكسره غارت شده بود، و به زحمت ميتوانستم آذوقه و علوفه به دست آورم و با قيمت بسيار زيادي بخرم. حالا هم نميدانم كه چگونه خواهم توانست در اينجا بمانم،
______________________________
(409). همان، ص 70 به بعد (به اختصار).
ص: 461
زيرا تمام مواد غذايي و همچنين علوفه براي اسب در اثر نايابي عمومي گران شده.»
براتيشف نيز در دسامبر 1742 (1155 ه.) مينويسد: «در همهجاي ايران ذخيره غله بياندازه كمياب است. بدينجهت فرستادگان شاه، هنگام جمعآوري غله، ساكنان را بيرحمانه آزار ميدهند. آنها هيچ دليل عيني و حقيقي را نميپذيرند و فقط اصرار دارند كه گندم و جو را از روي زمين بردارند، و براي قشون بفرستند. همهروزه دربنديها را عموما از زن و مرد كتك ميزنند و آنقدر از آنها آذوقه ميخواهند كه زمينهايشان يكدهم آن را هم حتي در عرض پنج سال نميتواند توليد كند. بدينجهت بسياري از ساكنان اينجا گريختهاند ...» همو در گزارش ديگري مينويسد كه فشار نادر روزافزون است و با اين بيدادگريها، ايران بدانجا خواهد رسيد كه ديگر در آن ثروتمند يا توانگر باقي نماند ... او درحالي كه ايران را خراب ميكند، با پولها فقط كلات را پر ميكند، و با كوچاندن مردم فقط خراسان را. خزانه را، كه از مبلغ عظيم چند ميليوني پر شده، براي هميشه به كلات ميفرستد ... به نظر براتيشف اگر حكومت نادر سقوط كند، هيچ دستگاهي نميتواند به اندازه او به فلاكت و بدبختي مردم كمك كند.» «410»
«مهديخان در يكي از فصلهاي آخر كتاب خود، تصويرهايي از ترور وحشيانه، اعدامها و شكنجههايي كه نادر در حق اتباع خود، فئودالها و كشاورزان اعمال ميكرد ترسيم ميكند. شيخ محمد علي حزين نيز زماني كه در هند بود از بسياري از زائرين كه از حج برميگشتند، درباره ترور وحشتناكي كه بر ايران حاكم بوده و همچنين وحشت وصفناپذيري كه بر تمام مردم كشور مستولي شده بود، چيزهايي شنيده است.
... و. براتيشف خبر ميدهد: در سرتاسر كشور ايران، بجز غارتهاي توانفرساي پولي از قشرهاي مختلف مردم، كه با كمك آزارهاي ستمگرانه انجام ميگيرد، و مواجبي كه به نظاميان داده ميشود، هيچ كار ديگري از طرف شاه صورت نميپذيرد. از اشخاص سرشناس در هر مقام و موقعي كه باشند با كمك اعدام و مجازات، جريمههاي بيحساب ميگيرند. كوتاه سخن آنكه در ايران حتي يك نفر هم نيست از نادر صدمه اندوهباري نديده باشد. اين بدبختي توانفرسا ملت ايران را چنان بسختي خشمگين كرده كه هر لحظه از خداي متعال رهايي خود را ميخواهند و حاضرند براي اينكه بدين آرزوي بعيد و سختياب خود برسند، عليه حكومتشان منتهاي دلاوري را از خود نشان بدهند.
معاصران آن دوره، ترور وحشيانه حكومت نادر را با وحشت و هراس كشور- گشاييهاي خانمانسوز چنگيز خان، هلاكو خان و تيمور مقايسه كردهاند ... نادر ميخواست به قيمت قتل و كشتار و نابودي دهها هزار نفر، حاكميت خود را در كشور صد پارچهاي كه در حال زوال عميق اقتصادي بود، حفظ كند. با وجود اين، ترور همگاني و قتل و كشتارهاي نظامي، گواهي بر ناتواني او در مقابل جنبشهاي وسيع آزاديبخش، قيامهاي طبقاتي و آشوب- گرائي فئودالها بود.» «411»
______________________________
(410). همان، ص 73- 264 (به اختصار).
(411). همان، ص 295 به بعد (به اختصار).
ص: 462
معتقدات مذهبي نادر
«معاصران نادر حكايت ميكنند كه او آشكارا نسبت به مذهب بياعتنايي ميكرد. «بازن»، طبيب دربار او، خاطرنشان ميسازد كه شايد ميخواست مذهب مخصوصي برقرار كند و اين كار بسيار سخت بود. كساني كه از نزديك با او تماس داشتند، معتقد بودند كه او آدمي لامذهب بود.
به روايت هنوي، نادر نسبت به هردو فرقه اسلام به يك اندازه بيعلاقه بود ...
كالوشكين مأمور ثابت روسيه در ايران در ماه مه 1741 گزارش ميدهد كه نادر ضمن گفتگو با پيشوايان مذاهب مختلف ميگويد: «خدا در قلب ما بينش به وجود آورد كه اختلاف بين اينهمه آيينها را ببينيم، از ميان آنها انتخاب كنيم و ايمان نوي بسازيم كه هم خدا از آن خشنود شود و هم براي ما وسيله نجاتي باشد. براي همين است كه اينقدر در جهان آيينهاي مختلف وجود دارد؛ آيينهايي كه يكي ديگري را لغو ميكند، و هر يكي فقط خودش را ارزشمند ميداند. اين آيينها يكي نيستند در صورتي كه خدا يكي است، و آيين هم بايد يكي باشد.» نادر در حالي كه به ترجمه تورات و انجيل و قرآن گوش ميدهد، گاهگاه به پيغمبران يهود، محمد و علي ميخندد. او آشكارا اظهار ميدارد كه خودش را كمتر از پيغمبر و علي قابل احترام نميداند؛ زيرا آنها از آن جهت بزرگند كه جنگجويان خوبي بودند، و بالاخره ميگويد خودش هم در سايه اسلحه به همان شهرتي كه آنها به دست آورده بودند، رسيده است.» «412»
نادر در راه جلوگيري از اختلافات مذهبي ايران و عثماني، تلاش بسيار كرد و سفرا و نمايندگاني، براي انجام اين مقصود، بين دو كشور مبادله شد، ولي سلطان عثماني هربار به صورتي از قبول پيشنهادهاي نادر سر باز ميزد.
نادر در جواب يكي از نامهها اعلام كرد كه هدف عمده او تحكيم دوستي با عثماني است و به اين دليل است كه او از سلطان تقاضا ميكند كه مذهب جعفري را به عنوان پنجمين مذهب سني بپذيرد؛ در حالي كه دربار تركيه با رد تقاضاي او، دو كشور را دچار دشمني هميشگي خواهد كرد. نادر در خاتمه هشدار داده بود كه همراه با قشونش براي حل اين مسأله به تركيه خواهد رفت.» «413»
نادر در يكي از فرامين خود گفته بود كه تمام نزاعها و خونريزيها محصول تفسيرهاي غلطي است كه از قوانين مذهبي كردهاند. در زمان پيغمبر جز مذهب تسنن مذهب ديگري نبوده و همه بايد از مذهب تسنن پيروي كنند.
افكار عمومي و مقاومت مردم
اشاره
در دوران كوتاه تسلط افغانها به ايران، مكرر مردم ايران نفرت و بيزاري خود را از اشغالگران و اجانب آشكار كردند. «از بررسي وقايع دهه سوم قرن هيجدهم، چنين استنباط ميشود كه رهايي ايران، از زير يوغ اشغالگران بيگانه، بر اثر مبارزات آزاديبخش تودههاي وسيع و در درجه اول كشاورزان روستايي و زحمتكشان شهر حاصل شده. برخلاف تصور حزين، مقاومت مردم شهرها
______________________________
(412). همان، ص 155 به بعد (به اختصار).
(413). همان، ص 159.
ص: 463
و روستاهاي ايران در مقابل اشغالگران افغان به معني هواداري آنان از شاهان صفوي نبوده؛ زيرا سيستم ظلم و جور اقتصادي، اجتماعي و ملي در دولت صفويه نارضايي عميق تودههاي مردم را برانگيخته بود. خلق از وطنشان در مقابل دستيازي اشغالگران بيگانه دفاع ميكردند.
اين مبارزه خيلي بيشتر از عمليات قشون شاه، افغانان و تركان را به زحمت ميانداخت.
كوششهاي محمود براي تصرف يزد (1722 م./ 1135 ه.) موفقيتي به دست نياورد. مردم شهر توطئه زردشتيان را، كه ميخواستند دروازه را به روي افغانان بگشايند، كشف كردند.
وطنپرستان خائنان را به قتل رساندند، سپس حوالي شهر را خالي كردند و خود را فعالانه براي دفاع آماده نمودند ... در مقر يكي از پادگانهاي خراسان، مردم محل قيام كردند و گروه افغانان آن پادگان را قلعوقمع نمودند. شيخ حزين ميگويد: بسيار تعجبآور است كه برخي قراء در عرض هفت سال فرمانروايي افغانان، مرتبا براي استقلال خود مبارزه ميكردند و با وجود آنهمه كوششهاي اشغالگران افغان، مردم هرگز به آنان تسليم نشدند. به طور كلي افاغنه هرچند پيروزيهايي به دست آوردند ولي هرگز آرامش نداشتند و پيوسته در وحشت هجوم رعايا بودند.» «414»
پيروزيهاي نظامي و سياسي نادر قلي در حقيقت، محصول همكاري و همقدمي مردم بود «... در زير پرچم نادر و طهماسب، هزارانهزار وطنپرست گرد آمدند ... هنگامي كه نادر به لشكركشي اصفهان پرداخت، با وجود اينكه روستاها ويران گرديده و علوفهها و مرغزارها سوخته شده بود، باز ساكنان دشتهاي زراعي اطراف كه پس از شكست اشرف با آذوقه و مايحتاج خود به كوهها پناه برده بودند، به محض مشاهده قشون، گرد ميآمدند و براي آنها توشه و مايحتاج ميآوردند. عده زيادي از ايرانيان فوجفوج براي خدمت به شاه روي ميآوردند ... نه تنها در مورد افغانها بلكه در مقابل تركهاي عثماني نيز غالبا مردم به سختي پايداري ميكردند ... در سال 1725 م. (1138 ه.) به محض اينكه قشون تركيه به همدان نزديك شد، حاكم شهر و قشون او شهر را رها كردند و گريختند. در اين هنگام، خلق به دفاع از شهرستان برخاستند به طوري كه قشون ترك نتوانست با هجوم خود شهر را بگيرد و بناچار آن را محاصره نمود. اين محاصره قريب 14 ماه طول كشيد، وقتي هم كه تركها موفق شدند به شهر نفوذ كنند، در خيابانهاي شهر جنگ سختي درگرفت. مردم شهر كه از نظر سلاح در وضع بدي بودند، ايستادگي و قهرماني فوق العادهاي از خود نشان دادند؛ حتي يك نفر از آنان هم شهر را ترك نكرد. از ميان آن دسته از مردم شهر و كشاورزان اطراف آن، كه در هنگام فرارسيدن قشون ترك در پشت ديوارهاي شهر مخفي شده بودند، فقط عده كمي زنده ماندند.
حاكم خرمآباد نيز به محض نزديك شدن قشون ترك گريخت ولي مردم شهر كه نميخواستند تسليم تركان اشغالگر شوند، در كوههاي اطراف مخفي شدند. چنانكه شيخ حزين ميگويد:
اگرچه تركها ايالات زيادي از جمله كردستان و غيره را به تابعيت خود درآوردند، اما كشاورزان نميخواستند با حكومت ترك آشتي كنند و در مقابل آنان به سختي مقاومت مينمودند؛ مثلا در
______________________________
(414). همان، ص 58 به بعد (به اختصار).
ص: 464
شهر كوچك بروجرد، جايي كه تركان حاكم تعيين كرده و پادگان مستقر نموده بودند، «عوام الناس» و «بازاريان» عصيان كردند، و نزديك به چهار هزار جنگجوي ترك را نابود نمودند. اين عصيان سركوب گرديد و به مردم غرامت بسته شد.
اهالي تبريز نيز از شهر خود قهرمانانه دفاع كردند. هنگامي كه مبارزه طولانيشان با قشون مهاجم ترك رو به ضعف گراييد، و آنها مجبور به عقبنشيني شدند، در خيابانهاي شهر جنگهاي خونين تنبهتن درگرفت، و سرانجام چنانكه حزين ميگويد، تركها كه مغلوب دلاوري مردم شهر شده بودند، اعلام كردند كه مبارزه را قطع ميكنند. به تبريزيان اجازه داده شد تا با زن و فرزند و آن مقدار از اموال خود كه بتوانند حمل كنند، شهر را ترك نمايند.
آنگاه پنجهزار نفر (حزين مينويسد: ... فقط اين عده از شهر پرجمعيت باقي مانده بودند.) با شمشير از تبريز خارج شدند. به گواه شاهد: از هنگامي كه جهان به وجود آمده تاكنون چنين دلاوري بيمانندي در ميان ساكنين شهرها ندرتا اتفاق افتاده» «415»
پس از تاجگذاري، پيروزيهايي كه نادر در نبرد با اشغالگران ترك و افغان به دست آورد، فقط در سايه مبارزه وسيع كشاورزان و مردم زحمتكش شهرها امكانپذير بود.
توطئه قتل نادر
چنانكه گفتيم، نادر در دوران قدرت و فرمانروايي هيچگاه به ملت ايران تكيه نكرد و به طور جدي در مقام ترميم خرابيها و بهبود زندگي مردم برنيامد. پس از آنكه حال روحي و فكري او رو به وخامت گراييد، بيشازپيش به ازبكان و تركمانان نزديك شد و تصميم گرفت ارتش خود را از وجود ايرانيان پاك كند. براي اجراي اين نقشه به شمال غربي مشهد رفت. «و رؤساي ازبكان و تركمانان را كه دو قسمت عمده لشكر او را تشكيل ميدادند، به حضور فراخواند و بعد از آنكه آنها را به رازداري و اطاعت از اوامر خود سوگند داد، چنين گفت كه قصد دارد تمام سربازان ايراني را به قتل برساند و براي اعلام اين منظور فشفشهاي در دل شب به آسمان پرتاب خواهد كرد و پس از اين عمل از دست او هدايا و پولهاي بسياري دريافت خواهند داشت و بعد از ساختن كله مناري از سر ايرانيان به كلات بازخواهد گشت و تا پايان عمر در آنجا خواهد زيست.
غلامي گرجي كه در خيمه نادر بود تصادفا از قسمتي از اين نقشه خونين و وحشت- انگيز آگاه شد و بيدرنگ آن راز را با قورچيباشي در ميان نهاد. وي نيز شبهنگام كسي را به سراغ فرماندهان عمده ارتش فرستاد و اين خبر را به اطلاع آنها رسانيد ... در برابر چنين وضع مهلكي چه تصميمي جز كشتن نادر ممكن بود اتخاذ شود؟
صالح خان كه افسري بيباك و سرهنگ نگهبانان بود، حاضر بدان كار شد و فقط تقاضا كرد چهار مرد برگزيده همراه او بروند. بعد از رفتن نادر جهت استراحت و چند ساعت مانده به شروع قتلعام، صالح بيگ و همراهان او به بهانه رسانيدن پيغام مهمي با قدري خشونت از كنار نگهبانان گذشتند ... هنگامي كه توطئهكنندگان نزديكتر رفتند، نادر شمشير خود را از غلاف كشيد و مقصود آنها را پرسيد. صالح خان پاسخي نداد و بيدرنگ با شمشير
______________________________
(415). همان، ص 65 به بعد (به اختصار).
ص: 465
ضربتي بر شانه او زد. با وجود اين، نادر توانست دو تن از توطئهكنندگان را از پا درآورد.
ضمن آنكه با عجله از چادر بيرون ميرفت پايش به يكي از طنابها خورد و به زمين افتاد و صالح بيگ ضربتي كاري بر او وارد آورد، نادر فرياد زد «رحم كنيد» من همه شما را ميبخشم، ولي اين سردار پاسخ داد: «تو كه به هيچكس رحم نكردهاي قابل ترحم نيستي.» صالح بيگ پس از انجام دادن اين عمل مهم سر او را از تن جدا كرد.» «416»
در مجمل التواريخ ابو الحسن گلستانه به تفصيل، واقعه قتل نادر ذكر شده است. در اين كتاب پس از ذكر مظالم و بيدادگريهاي نادر در نقاط مختلف ايران، مينويسد:
غرض هر روز در خيالي ميبود كه فرقه قزلباشيه را نيست و نابود نمايد. بعد از چندي، سركردگان ازبك و افغان را كه معتمد عليه او بودند، در خفيه به نزد خود طلبيده بنا گذاشت كه فردا سركردگان نامي و بهادران فرقه قزلباشيه را به بهانهاي در معرض بازخواست آورده در حضور خود به قتل رساند و باقي لشكريان و سركردگان كه اطلاعي از اين ماجرا ندارند، لشكر فريقين غافل بر آنها تاخت آورده همگي را از صغير و كبير طعمه شمشير آبدار نموده و اسباب و دولت آنها را متصرف شده سر آنها را به حضور برسانند. «417»
ولي چنانكه گفتيم، سران سپاه پيش از آنكه نيت نادر صورت عمل گيرد، به چارهجويي برخاستند و به زندگي نادر پايان بخشيدند.
«سر شب سر قتل و تاراج داشتسحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت
به يك گردش چرخ نيلوفرينه نادر به جا ماند و نه نادري» «418» جونس هنوي مينويسد: «تركمانان كه هميشه نادر آنها را بر ديگران ترجيح ميداد، به محض آنكه از كشته شدن او آگاهي يافتند، بينهايت خشمگين شدند و اسلحه برداشتند و به غارت خيمهها پرداختند و در چند مورد به ايرانيها حمله كردند تا هم قصاص خون سردار خود را بگيرند و هم فرصت غارت بيشتري فراهم سازند. تا سپيدهدم آن روز در حدود پنجاه هزار تن از هر دو طرف به قتل رسيدند. آنگاه بدن نادر را در معرض تماشا گذاشتند، ولي تركمانان اصرار ميكردند كه سر او را نيز ببينند و چون مسلم شد كه نادر به قتل رسيده است، پراكنده شدند ... حرص و طمع نادر ديگر قابل تحمل نبود. اين پادشاه ظلم و ستم را به نهايت رسانده و ايران را به صورت ويرانهاي درآورده بود و در نظر اتباع خود چنان منفور شده بود كه حس اطاعت آنها به حس انتقام تبديل يافته بود. نادر از اين موضوع اطلاع داشت ولي دلش به حال ستمديدگان نميسوخت و چون مردي باهوش بود، به خوبي ميدانست كه اگر براي جلوگيري آن كاري نكند عاقبت شومش نزديك خواهد شد ... براي آنكه نشان دهيم چگونه مردي در آن اوضاع ممكن است به چنان عملي (يعني قتلعام سربازان
______________________________
(416). زندگي نادر شاه، پيشين، ص 314 (به اختصار).
(417). ابو الحسن گلستانه، مجمل التواريخ، (افشاريه و زنديه)، به اهتمام مدرس رضوي، ص 11.
(418). همان، ص 17.
ص: 466
ايراني) اقدام كند، ميتوانيم دلايل زيادي بياوريم، زيرا انگيزههاي مختلف، انتقام، قساوت و يأس از حفظ جان، ممكن است اين فكر را به او القا كرده باشد ... عقل سليم و تجربه به ما ميآموزد كه رفتار نادر دير يا زود زمينه قتل او را فراهم ميكرد و هيچ فرصتي نيز بهتر از اين وجود نداشت ... بدينترتيب، اين بلاي ممالك شرق در سن 61 سالگي و بعد از 11 سال و سه ماه سلطنت از بين رفت و نشان داد كه ... اگر پادشاهي به جاي ترحم و عدالت كه زينتبخش تاجوتخت است، به ظلم و شقاوت بپردازد، بايد انتظار داشته باشد كه خداوند حدي براي او تعيين كند ... جاهطلبترين پادشاه هرگز نميتواند تا آن درجه ظلم و ستم كند، مگر آنكه اتباع او به عيشونوش عادت كرده باشند و فقط در جستجوي هدفهاي پست و ناچيز بوده و دست از تقوي و پرهيزكاري شسته باشند.» «419» به نظر جونس هنوي، در شخصيت نادر ميتوانيم «ظلم و شقاوت نرون (امپراتور روم) و زيركي هانيبال (سردار كارتاژي) و دليري سيپيون (سردار رومي) و نيرنگبازي كرومول (سردار انگليسي) را بيابيم.» «420»
جنبشهاي عمومي در عصر نادر
اشاره
سياست خشن مالياتي و آزمندي و ستمگري نادر، كشاورزان و چادرنشينان بسياري از نقاط ايران را عليه وي برانگيخت. فئودالهاي ايران و سران قزلباش و روحانيان شيعه، كه سياست عمومي نادر را به زيان خود ميديدند، غالبا با تودههاي انقلابي همداستان ميشدند و سعي ميكردند كه زمام جنبشهاي مخالف را در كف گيرند. «در سال 1155 ه. در خوارزم آشوبي برپا شد و در بلخ مردم خروج كردند. در شيروان دو شورش روستايي به وقوع پيوست (در سالهاي 1153 ه.
و 1156 ه.) كه در رأس آنها دو نفر، كه هردو خود را سام ميرزا شاهزاده صفوي ميخواندند، قرار گرفته بودند. در وصف بيرحمي مأموران نادر شاه در فرونشاندن قيامهاي خلق، همين بس كه بعد از قلعوقمع قيام دوم شيروان 14 من (قريب 42 كيلوگرم) چشم شورشيان براي شاه ارسال شد ... در سال 1156 قيام مردم گرجستان آغاز شد و در سال 1157 ه. سراسر فارس در آتش شورش چادرنشينان و روستاييان فرورفت و تقي خان بگلربيگ فارس به شورشيان پيوست. در سال 1157 ه. در ناحيه استراباد ايل قزلباش قاجار دست به شورش زد ... ايل چادرنشين تركمن به قيام پيوست و روستاييان و بينوايان شهري ايالت استرآباد و مازندران به شورشيان ملحق شدند. حتي بعد از آنكه شورش ايلات چادرنشين با بيرحمانهترين طرزي فرونشانده شد، روستاييان مازندران و استراباد چندين ماه مبارزه را ادامه دادند. شاه به امير استراباد امر كرد كه تمام شورشيان را اعدام كند. امير جواب داد كه چنين امري محال است، زيرا كه در اين صورت بايد همه مردم ايالت اعدام شوند. معهذا به گفته هانوي، امير استراباد بعضي از قيامكنندگان را زنده سوزانيد و عده كثيري را به دار آويختند و روستاييان را گروهگروه نابينا كردند و زنان ايشان را به بردگي ميان سپاهيان نادر تقسيم كردند.
در سال 1157 ه. ايل چادرنشين كرد به نام «دنبلي» در ناحيه خوي و سلماس قيام كرد ... محمد كاظم اعتراف ميكند كه دنبليها جز شورش چارهاي نداشتند زيرا قادر
______________________________
(419 و 420). زندگي نادر شاه، پيشين، ص 315.
ص: 467
نبودند مالياتهاي گزافي را كه بر آنها وضع شده بود بپردازند ... در سال 1156 ه. فراريان ايراني در خاك تركيه گرد صفي ميرزاي دروغين حلقه زدند. اين نهضت كه از لحاظ نادر بسيار خطرناك بود، به وسيله لشكريان او قلعوقمع و صفي ميرزا دستگير شد ... در فاصله سالهاي 1156 تا 1159 ه. شورشهاي روستايي در خراسان و كرمان و نواحي بختياري و لرستان اوج گرفت ... در طي همان سالها روستاييان گروهگروه به هندوستان و به منطقه ازبكان و به نواحي اعراب و داغستان و غيره ميگريختند.
نادر شاه از نهضت خلق عبرت نگرفت و از سياست مالياتي و رژيم فشار و ارعاب خويش دست نكشيد. در اين ضمن اقدامات بيرحمانه و انتقامجويي خونين در قبال نهضتهاي مردم، خرابي اوضاع اقتصادي كشور را عميقتر كرد و بالنتيجه اركان دولت نادري را متزلزل ساخت. وقتي اعلام شد كه ناحيه سيستان بايد مبلغ گزافي بالغ بر 500 هزار تومان به رسم ماليات بپردازد، مردم آن سامان دست به شورش زدند و فئودالهاي محلي نيز به شورشيان پيوستند. در سال 1160 ه. نادر شاه برادرزاده خود عليقلي ميرزا را با عدهاي سپاهي عليه شورشيان گسيل داشت. عليقلي ميرزا پس از ورود به سيستان دانست كه رژيم نادر شاه كينه و نفرت عمومي را برانگيخته است و فرونشاندن اين شورش عظيم امري دشوار است؛ بدين- سبب، عليقلي ميرزا تصميم گرفت از آن شورش براي نيل به مقاصد خويش استفاده كند و نادر را فدا نموده، تخت سلطنت را براي خود و سلسله افشاريه حفظ نمايد. عليقلي ميرزا به قيامكنندگان پيوست و در رأس آنان قرار گرفت و پادشاهي خود را اعلام كرد.» «421»
پس از آنكه نادر در سال 1160 ه. در اثر توطئهاي به قتل رسيد، جنگهاي خانگي در ايران وسعت گرفت و بزرگان فئودال هريك براي تحصيل استقلال يا به دست آوردن تاج و تخت به جنگ برخاستند. از آن ميان چنانكه اشاره شد، عليقلي ميرزاي افشار، برادرزاده نادر به نام عادلشاه به سلطنت برگزيده شد و در سال 1161 ه. توسط برادرزاده خود ابراهيم از سلطنت خلع و كور شد. عادلشاه برخلاف نادر مردي عياش و گشاددست بود. گلستانه در مجمل- التواريخ مينويسد كه وي در دوران حكومت يكساله: «سكه و خطبه به نام خود جاري ساخت و در آن تاريخ پانزده كرور از نقد مسكوك كه هر كروري پانصد هزار تومان باشد، در خزاين كلات موجود بود؛ سواي جواهرخانه و باقي تحايف و نفايس كه فزون از حساب و قياس محاسبان وهم و انديشه بود. عليشاه تمامي نقود و اسباب و اثواب و جواهرخانه نادري را از كلات حمل، و نقل به مشهد مقدس نموده دست تبذير و اسراف گشود ... نقره خام را به بهاي شلغم پخته و گوهر شاهوار را به جاي سنگ و سفال به خرج داد. حسن علي بيگ معير الممالك را با سهراب خان غلام، نظامبخش كارخانه سلطنت ساخته خود به عيش و عشرت پرداخت. «422»
فرمان عادلشاه
«چون نادر شاه مذهب شيعه را واگذاشت و اهلش را ذليل داشت و جور و اعتسافش از حد گذشت، چنانكه خونخواري گشت
______________________________
(421). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 644 به بعد (به اختصار).
(422). مجمل التواريخ، (افشاريه و زنديه)، پيشين، ص 20.
ص: 468
كه نشاطش در خونريزي بود و از سر بندگان خدا و دوستان علي مرتضي كله منارهها ساخت، پس حكم داديم كه محمد قلي خان افشار، آن غدار را گرفته از تخت به تخته كشيد و اين عمل را خدمت به عموم ناس و موجب رفاه ملك و ملت دانستيم. پس به دعوت امرا از سيستان به مشهد مقدس آمديم و به اتفاق اعيان سپاه و استدعاي اهالي خراسان بر تخت شاهي برآمديم.» «423»
عباس اقبال مينويسد:
از كارهاي عادلشاه براي جلب رضاي خاطر مردم و نمودن حس رأفت و عدالت خود، آنكه تمام نقود و اسباب و اثواب جواهرخانه مادري را، كه در كلات موجود بود، از راه اسراف و تبذير به اين و آن بخشيد؛ تا آنجا كه به تعبير ميرزا مهديخان «نقره خام را به بهاي شلغم پخته و گوهر شاهوار را به جاي سنگ و سفال به خرج داد» و در نتيجه اين بذل و بخشش بيجا هرچه را نادر در عمري به ضرب شمشير يا به ظلم و تزوير گرفته و به بخلي تمام در كلات مخزون كرده بود، او به سفاهت و تبذير در مدتي قريب به يك سال بر باد داد؛ چه مناسب آورده است آذر بيگدلي در اين مورد، اين مصراع حافظ را آنجا كه ميگويد:
اللّه اللّه كه تلف كرد و كه اندوخته بود. «424»
در دوره عادلشاه برادر او ابراهيم خان در آذربايجان سلطنت مستقلي بنيان نهاد. عادلشاه براي دفع او به آذربايجان رفت، ولي از برادر شكست خورد و رو به فرار نهاد، ولي گماشتگان ابراهيم او را دستگير و كور كردند. پس از انتشار اين خبر، بزرگان شهر مشهد بر آن شدند كه شاهرخ ميرزا، پسر رضا قلي ميرزا، را به سلطنت بردارند ولي او با توجه به وضع بحراني و آشفته مملكت، از قبول اين مقام سر باز زد ولي سرانجام در اثر پافشاري رجال در شوال 1161 به تخت سلطنت نشست.
ابراهيم كه مرد سفاكي بود، مانند نادر، به قبايل افغان و ازبك تكيه ميكرد و به عنصر ايراني و افراد قزلباش توجهي نداشت. در نتيجه ستمگري و بيتدبيري، بتدريج قزلباشها و ايرانيان از اطراف او پراكنده شدند. وي در آغاز زمامداري همينكه از جلوس شاهرخ بر تخت سلطنت آگاه شد، تصميم گرفت با دروغ و نيرنگ وي را به عراق فراخواند ولي شاهرخ فريب نخورد و گفت اگر ابراهيم در قول خود صادق است، به مشهد آيد. ولي ابراهيم با خودسري و سوء سياست راه طغيان پيش گرفت و پس از آنكه قسمت اعظم سپاهيانش متفرق شدند به دست عمال شاهرخ افتاد و آنها اين مرد فاسد را به دستور شاهرخ ابتدا كور و سپس به قتل رساندند. در همين ايام، عادلشاه نيز به دستور شاهرخ كشته شد. در اين دوره شخصي به نام سيد محمد كه خواهرزاده شاه سلطان حسين و به علت انتصاب به خاندان صفوي مورد احترام عمومي بود، همواره مورد سوءظن و بدگماني مدعيان سلطنت بود. وي پس از
______________________________
(423). سيد حسن فسائي، فارسنامه ناصري، ص 201.
(424). عباس اقبال، (مقاله)، مجله يادگار، سال دوم، شماره 2، ص 41.
ص: 469
آنكه با حسن تدبير و كارداني مردم قم و عراق را از چنگ افاغنه و ازبكان خلاص نمود، عدهاي از بزرگان عراق، از وي خواستند كه به تخت سلطنت جلوس كند. شاهرخ كه مانند عادلشاه (عليشاه) از موقعيت اجتماعي سيد محمد باخبر بود، تصميم گرفت با نيرنگ و فريب او را به مشهد فراخواند. پس نامهاي تضرعآميز به وي نوشت و ضمن آن گفت: «من طفل يتيمم ... خود را از غلامان ميدانم ... متوقع چنين است كه به استعجال تمام تشريففرماي اين صوب گرديده ... بر سر اين يتيم بيكس سايه گسترده، در سلك فرزندان و غلامان خود منسلك فرموده، به هر نحوي كه مناسب حال دانند انتظام امور فرموده اين بيكس را از دست اين جماعت اجامر و اوباش خراسان استخلاص دهند.» سيد محمد كه از سوءنيت شاهرخ بيخبر بود، راه خراسان پيش گرفت و از بيراهه وارد مشهد شد. شاهرخ كه قبلا كسي را براي كشتن سيد به خارج فرستاده بود، همينكه از ورود سيد به مشهد باخبر گرديد، به استقبال او شتافت و وي را به مقر سلطنت دعوت كرد و ميخواست او را بكشد ولي سيد به فراست دريافت و از هواخواهان خود استمداد كرد. بسياري از رجال دربار شاهرخ كه از سوءنيت او بيخبر بودند، براي دعوت سيد به پادشاهي نزد وي رفتند. ابتدا او پنداشت كه براي كشتنش آمدهاند، ولي پس از آنكه امرا سوگند خوردند و حاضر شدند بدون اسلحه براي مذاكره به محضرش بار يابند سيد پذيرفت.
سلطنت اجباري
پس از مذاكرات طولاني، سيد را با اصرار تمام سوار اسب كردند و به قصر شاهي بردند. شاهرخ از بيم آنكه مبادا امرا يكي از فرزندان عليشاه را به سلطنت بردارند، دستور خفه كردن فرزندان او را صادر كرد، ولي اطرافيان سيد دو نفر از آنها را از مرگ حتمي نجات دادند و ميخواستند شاهرخ را بكشند ولي سيد نگذاشت. بالاخره پس از تمهيد مقدمات، جشني مفصل برپا شد و سيد محمد كمر مرصع بر كمر بست و «تاج طومار» بر فرق نهاد و به عنوان شاه سليمان ثاني رجال و اطرافيان خود را معين كرد «و طي فرماني اعلام گرديد كه سلطان صفوي نسب تا سه سال مال وجهات (ماليات نقدي و جنسي) را به مردم ايران بخشيده و قرار شد كه مواجب و سيورسات سپاه از محل فروش طلا و نقره و جواهرات ...» تأمين شود. شاه سليمان پس از تنظيم امور داخلي، هرات را به تصرف درآورد. در خلال اين احوال به وي خبر دادند كه يكي از امرا شاهرخ را كور كرده است. شاه از اين خبر سخت خشمگين شد و به رجال دولت پيغام فرستاد كه «من داعيه سلطنت نداشتم و بر اثر اصرار شما و مهر كردن پيمان و ميثاق بود كه متقبل امر سلطنت شدم و يكي از شروط، اذيت نرسانيدن به شاهرخ ميرزا بود. اكنون ديگر اعتمادي بر عهدوپيمان شما نيست، بهتر آن است كه بگذاريد «در زمره فراشان درگاه ملايك سپاه، علي بن موسي الرضا درآيم.» زيرا با اين نافرمانيها سلطنت را ديگر ارزشي نمانده است. سران سپاه و امرا رو به خانه سيد نهاده سروپاي برهنه شمشيرها در گردن انداخته به صورت گنهكاران نزد او رفتند و اظهار بندگي و اطاعت كردند كه شاهرخ در قصر پادشاه بود و اگر كور نميشد ايجاد مفسده مينمود و ما بدانچه حكم شود فرمانبرداريم. بالاخره سيد بار ديگر بر اثر اصرار امرا به قبول سلطنت تن داد. پيشبيني امرا درست بود. عمال و دوستداران شاهرخ يك روز از تنهايي
ص: 470
پادشاه سوءاستفاده كردند و بر سر او ريختند و وي را كور كردند و بعد هم به خواهش شاهرخ زبان او را بريدند. اين مرد بيچاره با اينحال زار چندي زنده ماند و در سال 1177 از رنج زندگي رست.» «425» و بار ديگر شاهرخ كور به سلطنت رسيد. شاهرخ از سال 1161 تا 1211 ه.
فقط در خطه خراسان با تزلزل و نگراني حكومت كرد و سرانجام حكومت او به دست آغا محمد خان قاجار برافتاد.
تاريخ ايران از پايان عهد نادر تا روي كار آمدن فتحعليشاه از جهاتي مبهم و تاريك و غالبا آميخته با انواع ظلم و بيدادگري است و براي محقق كشف واقعيات در اين اوضاع آشفته بسي دشوار است. گيبون در اثر گرانقدر خود به مشكلات كار مورخان اشاره ميكند و مينويسد:
مورخ آدمي است از همهسو محصور، با تكهپارههايي ناقص، همواره مجمل، و اكثرا مبهم و گاهي ضدونقيض، وي ناگزير از گردآوري، مقايسه و توسل به حدس و گمان است. هرچند وي نبايد هرگز حدسياتش را در رديف حقايق بگذارد.
با اينهمه، وقوف بر طبيعت آدمي و اطمينان بر طرز كار و نحوه عمل احساسات شديد و لجام گسيخته وي، گاهگاهي ميتواند كمبود مطالب تاريخي را جبران كند.» «426»
به نظر گيبون، تاريخ بشر جز «سياهه بزهكاريها، سفاهتها، و مصيبتهاي بشري چيز ديگري نيست.» «427» وي انتظار نداشت كه در آيندهاي نزديك، طبيعت بشري كه مسؤول بسي رويدادها بوده است، دچار تحول و تغيير سريعي شود، و عدل و انصاف جانشين ظلم و تجاوز گردد.
سلسله زنديه
اشاره
چنانكه اشاره شد، نادر شاه از اصول سياست و مملكتداري بيخبر بود و به جاي آنكه بنيان فرمانروايي خود را از راه مردمداري و ايجاد تشكيلات و سازمان صحيح، قوام و دوام بخشد، تنها به زور شمشير توسل جست و سعي كرد با اعمال سياست وحشت و ارعاب به حكومت خويش ادامه دهد. در نتيجه، حكومت پوشالي و بيبنيان او پس از قتلش يكباره از هم فروريخت.
فرمانده افاغنه و ازبكان، يعني احمد خان دراني، پس از آنكه از قتل نادر اطمينان يافت با سپاهيان خود پس از غارت قسمتي از نفايس نادري به قندهار و افغانستان رفت و علم استقلال برافراشت. محمد حسن خان قاجار پسر فتحعليخان سابق الذكر به ياري افراد ايل و كسان خود، ولايات ساحلي بحر خزر را به تصرف درآورد. در همين ايام، آزاد خان غلجائي در خطه آذربايجان با استقلال فرمانروايي ميكرد.
در نواحي مركزي ايران و اصفهان، ابو الفتح خان بختياري از طرف شاهرخ، حكومت ميكرد. عليمردان خان بختياري از آشفتگي اوضاع ايران استفاده كرد و بر آن شد كه اصفهان را از دست ابو الفتح خان بيرون آورد، ولي در اين نبرد شكست خورد. ناچار درصدد برآمد
______________________________
(425). عبد الحسين نوايي، كريم خان زند، ص 17 به بعد (به اختصار).
(426). انحطاط و سقوط امپراتوري روم، پيشين، (ديباچه)، ص 14- 13.
(427). همان، همان صفحه.
ص: 471
از كريمخان زند كه با چهار هزار سوار در حوالي سلطانآباد بود، استمداد جويد و به كمك او و برادرش، صادق خان زند، بار ديگر با ابو الفتح خان دستوپنجه نرم كند. اينبار ابو الفتح خان و يارانش شكست خوردند و سران بختياري و زند توافق كردند دخترزاده شاه سلطان حسين را به نام شاه اسمعيل سوم به پادشاهي انتخاب كنند، كريم خان رئيس كل اردو، و عليمردانخان نايبالسلطنه و ابو الفتح خان حاكم اصفهان باشد. زمامداران جديد اصفهان، از لحاظ طرز تفكر و راهورسم سياسي، همعقيده و همداستان نبودند و رفتار آنان با مردم اصفهان يكسان و هماهنگ نبود. به قول مؤلف رستم التواريخ: «سي چهل هزار بختياري عور خدانشناس، مانند يأجوج و مأجوج داخل شهر شدند و دست به تاراج گشودند و سامان 240 ساله خلق اصفهان را برهم زدند. چيزي كه قيمت آن هزار تومان بود به صد دينار فروختند ... زنان و دختران در مسجدها و امامزادهها پناه بردند. آن بيتميزان بيديانت در آن اماكن مشرفه از خدا و رسول شرم نكردند و آنچه خواستند با ايشان كردند؛ تا آنكه بعضي از آن نازنينان مردند و نفايس خانه ملوك صفويه كه در مدت دويست و چهل سال از هر متاع و قماش دلكشي در آنجا فراهم آمده بود، و ملوك صفويه حيفشان آمده بود كه استعمال نمايند، عليمردان خان مذكور همه آنها را بعضي خود و بعضي توابعش به مصرف رسانيده استعمال جاهلانه كردند.» «428»
حكومت متزلزل اين سه سردار چندان دوامي نيافت. عليمردانخان از حسن توجه مردم به كريمخان بيمناك شده و او را به فتح همدان فرستاد و ابو الفتح خان را به قتل رسانيد و حكومت اصفهان را به عم خود سپرد و خود با شاه دستنشانده راه شيراز پيش گرفت و شيراز را پس از جنگي در سال 1165 ه. از صالح خان گرفت. كريمخان پس از آنكه به اصرار عليمردان خان از اصفهان به قصد تسخير مناطق مركزي و شمالي ايران خارج شد، عراق و تهران و قزوين و همدان را به زودي به تصرف خود درآورد.
مقاومت و دلاوري يك دختر
در اين دوره بحراني، شجاعت و دلاوري دختر حاجي طغان فراهاني و مقاومت و پايداري او در برابر كريم خان، قابل توجه و شايان ذكر است. اين دختر شجاع از اوان طفوليت لباس مردانه ميپوشيد و در قلعه «وسيله» مقام داشت. كريم خان نخست كس به طلب او فرستاد و گفت: «اگر از حكم ما تخلف نموده به ركاب حاضر نشوي قلعه را خراب و دست و گردن ترا بسته و كشانكشان به لشكر آورده به دار خواهم زد.» «429» دختر حاجي طغان از اين پيام برآشفت و گفت: كريم خان اگر از مردي نشان دارد خود به ميدان آيد و با من دستوپنجه نرم كند؛ اگر بر من مسلط شود هرچه خواهد بكند و اگر من بر وي چيره شدم «اگر خواهم ميكشم و اگر مروت اقتضا كند ميبخشم.» «430»
كريم خان كه از مروت و شجاعت اين شيرزن آگاهي يافت، ميدانداري با آن دختر
______________________________
(428). رستم التواريخ، پيشين، ص 248 به بعد (به اختصار).
(429 و 430). مجمل التواريخ، (افشاريه و زنديه) پيشين، ص 176.
ص: 472
شيردل را مصلحت خود نديد و با سپاه خود به سوي كرمانشاه روان گرديد.
در اين ايام كه كريم خان به فتح بسياري از بلاد و نواحي مركزي ايران توفيق يافته بود، چون خبر قتل ابو الفتح خان و تسلط عليمردان خان را بر شيراز شنيد، بيدرنگ راه اصفهان پيش گرفت و پس از تصرف اين شهر براي نجات شيراز از مظالم عليمردان خان به سوي آن شهر روان شد و در چهارمحال با حريف خود روبرو شد و او را شكست داد.
عليمردان خان در دوران كوتاه فرمانروايي خود در شيراز، به مردم بينوا ظلم و ستم بسيار كرد. بنابر آنچه «ميرزا محمد كلانتر» نوشته: «انواع حوائجات و توقعات و اخراجات ...
حواله ميداد و محصلان شديد براي تهيه و مطالبه آن تعيين مينمود و حتي به فكر افتاد كه ماليات سه ساله فارس و پيشكش به ميزان چهار هزار تومان و چهل هزار سوار از ايلات و تفنگچي از بلوكات گرفته بر تخت سلطنت جلوس نمايد و محصل نيز روانه لار و بنادر و سواحل بحرين كرد. اما مردم محصلان او را برهنه كرده به اصطلاح شيرازيان «سردادند» و به خدمت خان بازفرستادند و تنها بلوك را مجرد و سردسير و چهاردانگه بر اثر تحمل اين ظلم فراوان با خاك تيره يكسان شد و عوامل كشاورزي در اين مناطق از ميان رفت و حتي «زن و مرد چوب نخورده و داغ نشده باقي نماند.» «431» به طور خلاصه مردم فارس و شيراز در طي حكومت 6 ماهه عليمردان خان رنج فراوان تحمل كردند. فقط پس از آنكه كريم خان زمام امور را به دست گرفت، مردم فارس نفس راحتي كشيدند و دوران امن و آرامش آغاز گرديد.
نبرد كريم خان با مدعيان
كريم خان يكي از افراد ايل زند بود كه در قريه «پري» از قراء ملاير زندگي ميكردند. پس از آنكه نادر جمعي از ايشان را به زور به درهگز خراسان كوچاند، بعضي از افراد برجسته اين ايل را به خدمت سربازي فراخواند كه از اين ميان، يكي كريم خان بود كه در اثر رشادت و كارداني نام و نشاني كسب كرد. از تاريخي كه كريم خان و صادق خان به كمك عليمردان خان بر اصفهان دست يافتند، نام آنها بر سر زبانها افتاد. كريم خان پس از تصرف اصفهان و شيراز آرام ننشست و بر آن شد كه ديگر مدعيان را از سر راه خود بردارد.
غير از عليمردان خان. آزاد خان غلجائي و محمد حسن خان قاجار از مخالفان جدي كريم خان بودند، نخستين تشبثات كريم خان عليه عليمردان خان به جايي نرسيد تا اينكه خوشبختانه عليمردان خان به دست يكي از دشمنانش به قتل رسيد و خيال كريم خان از اين مدعي، راحت شد و بر آن شد كه با گردآوري سپاه كافي به جنگ آزاد خان غلجايي رود.
بالاخره خان زند در سال 1166 ه. مدعي زورمند خود را در «كتل كمارج» شكست داد.
در همين ايام، كريم خان از حركت محمد حسن خان به سوي اصفهان آگاهي يافت و بيدرنگ به جلوگيري او رفت، ولي شكست خورد و به جانب شيراز فراري شد. به اين ترتيب، در سال 1171 ه. دو مدعي زورمند يعني كريم خان و محمد حسن خان در شيراز و اصفهان داعيه استقلال داشتند. بالاخره محمد حسن خان با سيهزار سرباز به محاصره شيراز همت گماشت ولي
______________________________
(431). كريم خان زند، پيشين، ص 41.
ص: 473
در اثر مقاومت دلاورانه كريم خان و اختلافاتي كه بين سران قاجار پديد آمده بود، كريم خان بر حريف خود پيروز شد و اصفهان را به تصرف خود درآورد. اداره مناطق جنوب را به برادر خود صادق خان واگذاشت و راه تهران پيش گرفت و شيخعلي خان زند همرزم نامي خود را به تعاقب محمد حسن خان به مازندران فرستاد. در نبردهايي كه بين طرفين درگرفت، سرانجام پيروزي نصيب شيخ عليخان شد و محمد حسن خان كشته شد.
شيخ بيدرنگ سر محمد حسن خان را نزد كريم خان فرستاد، ولي خان زند از مشاهده آن متأثر گرديد و دستور داد آن را برگردانند و با بدنش در مقبره آن خاندان به خاك بسپارند.
سپس دختر مدعي خود را به زني گرفت و پسرش آغا محمد خان را نزد خود آورد و با مهرباني تمام از او پذيرايي كرد و اين مرد كه بعد از مرگ كريم خان سلسله قاجاريه را بنيان نهاد، تا زمان فوت كريم خان در شيراز بود.
به اين ترتيب، كريم خان در سال 1172 ه. بلامنازع گرديد. يكي از اقدامات جالب كريم خان در اين دوره، قتل افاغنه بود؛ چه اين طايفه خيانتپيشه با كريم خان نيز سر سازگاري نداشتند. خان زند چون از اين معني مطلع شد هر دسته از آنان را به ناحيهاي گسيل داشت، سپس به عمال خود در نقاط مختلف كشور دستور داد كه در روز اول نوروز جمله آنان را از دم شمشير بگذرانند. اين كشتار چندين هزار نفري كه به تلافي مظالم و كشتارهاي بيرحمانه افغانها در اصفهان و فارس صورت گرفت، يكباره به نفوذ سياسي و نظامي افاغنه در خاك ايران پايان داد. كريم خان پس از سالها مبارزه در سال 1179 ه. پس از طرد كليه مخالفان و دشمنان خود وارد شيراز شد و تا زنده بود از اين شهر خارج نشد.
«اين دوره نسبتا ممتد 14 ساله مرهم شفابخشي بود كه بر جراحات التيام ناپذير ملت ايران نهاده شد. پس از آنهمه بيداد و ظلم دستگاه نادري و بعد از آن دوره 20 ساله هرجومرج و خانخاني و لشكركشيها و غارتها و كشتارهاي گردنكشان و زورگويان، حقا مردم ايران احتياج به دوره آرامش و آسايش داشتند تا بار ديگر بتوانند به زراعتهاي از دست رفته، به قناتهاي پر شده فكر كنند و فرصت يابند كه چند صباحي نيز در زمين و ملك و آب خود يا ارباب خويش بيلي به زمين بزنند و تخمي بكارند ... با سياست نرم و گاهگاه شديد كريم خان كه همين امر كفايت و موقعشناسي او را ميرساند، در طي 14 سال، جز چند شورش محلي در كرمان و مازندران و زنجان و بنادر اتفاق نيفتاد، و اين شورشها هم در اندكزماني فرونشانده شد. چند برخورد با دول بيگانه نيز صورت گرفت كه دامنه پيدا نكرد.» «432»
مقام و ارزش تاريخي و اجتماعي كريم خان
«اگر قهرمان تاريخي آن باشد كه براي جنگ با خارجي و افزودن خاكي بر خاك كشور و دستاندازي بر ثروت و حاصل زحمت و ذوق ديگران، تسمه از گرده مردم داخلي بكشد و مردان و جوانان را به ميدانهاي جنگ بكشاند و ذخاير مالي و انساني كشور را در راه بلندپروازي و شهرتطلبي خود به پايان برساند، بايد قبلا بگوييم كه كريم خان به هيچوجه
______________________________
(432). همان، ص 101 (به اختصار).
ص: 474
يك قهرمان تاريخي نيست؛ زيرا با اينكه دلاوري و شجاعت شخصي داشت و خود مردي شمشيرزن و نيزهافكن بود هرگز قصد تجاوز به ديگران در سر نپروراند و آن روز هم كه مجبور به جنگ با خارجي شد و با عثمانيان درافتاد، تنها به فتح بصره اكتفا كرد و گرد زيادهطلبي نگرديد. در اين صورت با معيارهايي كه بحق يا نحق در دست ماست، چنين شخصي شايسته عنوان قهرمان تاريخ نخواهد بود.
اما اگر- برخلاف تاريخنويسان گذشته- مردم را به حساب بياوريم و براي اجتماع اهميتي قائل شويم، و كساني را كه ... درگيرودارهاي پيچيده و مشكل اقتصادي و سياسي و اجتماعي، با فداكاري تمام، ملتي را رهبري و سرپرستي كرده و حتي هستي خود را بر پاي آنان ريختهاند، شايسته تحسين بشماريم، كريم خان، يكي از شخصيتهاي ارزنده تاريخ دويست ساله اخير كشور ما و حتي قبل از آن است ... در شرح حالش ميخوانيد كه چگونه در شمشيرزني و نيزهافكني و جسارت و نيروي بدني در ميان افراد روزگار خود شاخص و شهره بود. ولي با اين حال، در سراسر حيات ترجيح داده كه مردم ايران در كشتزارها و برنجزارها و باغها و كوه و دشت در پي زراعت و حشمداري خويش بروند يا در كارگاههاي محقر به مشاغل پر زحمت قاليبافي و حرير و مخمل، مشغول باشند تا اينكه در ركاب او فتح بغداد و قندهار كنند. او خود از عناوين و القاب ميگريخت و در عين سلطنت و قدرت از پذيرفتن عنوان «شاه» يا «سلطان» خودداري كرد و به لقب وكيل الرعايا اكتفا نمود.
در تاريخ ايران، اينبار اول و شايد آخر است كه مردي با مقام و شغل سلطنت- مقام و شغلي كه به نيروي شمشير از دهان شير بلكه شيران گرفته است- از پذيرفتن عنوان «شاه» خودداري ميكند و خود را وكيل الرعايا ميخواند، در حالي كه پيش از وي هرگز اين «رعايا» به حساب نيامده بودند و هيچكس بدانان توجه نميكرد، مگر وقتي كه عمال ديواني، با شكنجه و زير ضربات تازيانه و چوب از آنان ماليات ميخواستند، يا براي فرونشاندن شهوت و قدرتطلبي و شهرتجويي، سلاطين آنان را به ميدان جنگ كشانده به دم شمشير دشمن ميسپردند. و به خاطر همين رعايا بود كه كريم خان پس از تسلط كامل بر اوضاع، ترجيح داد كه از جنگ و سفر دست بردارد و در كشور خود بماند و حتيالامكان يك چهارطاقي براي پناه دادن فقرا يا يك كاروانسرا جهت تسهيل كار بازرگانان بسازد. او هرگز خود را قهر خدا نميدانست كه بر سر ديگران بتازد و هست و نيست آنان را به باد فنا دهد و اموال آنان را ببرد و بر ناموس آنان دست تجاوز دراز كند، بلكه خود را صاحب رسالتي از جانب پروردگار ميدانست كه رعاياي از هستي ساقط شده ايران را ياري كند، تا كمر راست كنند و آنان را كه در حكومت سخت و ظالمانه نادري و هرجومرج بيست ساله بعد از وي، ناتوان و درمانده شده بودند دوباره به زندگي و كار و كسب كشاورزي اميدوار سازد ...» «433»
كريم خان پس از سقوط آل بويه (1055 م./ 447 ه.) نخستين ايرانيي بود كه در سراسر ايران حكومت ميكرد. در فاصله ميان سقوط آل بويه و ظهور كريم خان
______________________________
(433). همان، (مقدمه)، ص 3 به بعد (به اختصار).
ص: 475
سلاطين يا ترك بودند يا مغول؛ وي نشان داد كه مدير و حاكمي داهي و بااستعداد و فعال ميباشد.
كريم خان كه خود از بزرگان چادرنشين بود، كوشيد نه تنها به فئودالهاي چادرنشين تكيه كند بلكه به اميران اسكان يافته و حتي تجار نيز مستظهر باشد.
به تجار و از آن جمله بازرگانان ارمني امتيازات فراوان عطا كرد. دولت كريم خان زند كوشيد صنايع و حرف را احيا كند و كارگاههاي بزرگ چينيسازي و شيشهسازي و غيره ايجاد كرد. وي صنعتگراني را كه نادر شاه از هندوستان آورده بود به شيراز منتقل كرد. در عهد وي، ميزان ماليات بر رعايا تقليل يافت. وي فراميني صادر كرد و دايره خودكامي و تجاوز مالكين را نسبت به روستاييان محدود ساخت. بخشي از شبكه آبياري فارس و جنوب ايران احيا شد. اين اقدامات به منظور اعتلاي نيروهاي توليدي به عمل ميآمد. كريم خان در پايتخت خويش شيراز، ابنيه تازه، بازارها، مساجد جامع و كاخها احداث كرد. وي چادرنشيني فاقد تحصيلات و حتي بيسواد بود، ولي به اهميت تحصيل و تربيت وقوف داشت و مردم دانشمند را به دور خويش گرد آورد. كريم خان مقابر شاعران بزرگ ايران، سعدي و حافظ را در شيراز تجديد بنا كرد. ميكوشيد حسن توجه خلق را جلب كند و هرروز دو سه ساعت به شكايات و تقاضاهاي مردم شخصا رسيدگي ميكرد.
كريم خان از مذهب تشيع و روحانيون شيعه حمايت مينمود، ولي در عين حال سياست مدارا با پيروان اديان ديگر را تعقيب ميكرد.
كريم خان تسهيلات چندي براي شركت انگليسي «ايست اينديا» قائل شد، از آن جمله بود حق انحصاري وارد كردن پارچههاي پشمي به ايران، و معافيت از حقوق گمركي واردات و صادرات و حق تأسيس تجارتخانه در بوشهر. ضمنا با تجار انگليسي شرط شده بود كه طلا و نقره از ايران خارج نكنند و در مقابل امتعه انگليسي كه بيشتر منسوجات بود، كالاهاي ايراني خريداري كنند.
واردات امتعه اروپايي به ايران تا پايان قرن دوازدهم اندك بود و در آن عهد، هنوز ايران به كشور وابسته يا نيمه مستعمره هيچيك از دول اروپايي مبدل نشده بود.
كريم خان به منظور ارتقاي سطح تجارت خارجي ايران، بصره را كه در آنزمان بندرگاه عمده خليجفارس بود، از تركيه متنزع كرد (سال 1775 م./ 1189 ه.)
انگليسيها شروطي را كه كريم خان زند تكليف كرده بود، به حال خويش سودمند نيافتند و در سال 1770 م. (1184 ه.) تجارتخانه خود را از بوشهر به بصره، كه در آن زمان در دست تركيه بود، منتقل كردند. بازرگانان هلندي با كمال موفقيت با تجار انگليسي رقابت ميكردند. هلنديها جزيره خارك را در خليجفارس تصرف كردند و آن جزيره را مستحكم ساختند و راه دريايي بصره-
ص: 476
بوشهر- هندوستان را تحت نظارت خويش درآوردند. هلنديها در خارك تجارتخانهاي تأسيس كردند و به صيد مرواريد پرداختند. ولي چند سالي نگذشت كه راهزني دريايي به نام «ميرمهنا» جزيره خارك را تصرف كرد (سال 1776 م./ 1190 ه.). «434»
كريم خان زند تنها شهرياري است كه به جاي انباشتن شمشهاي طلا و نقره و گردآوري پول، عوايد و درآمدهاي كشور را در راه مصالح عمومي مصرف كرده است.
در نتيجه فعاليتهاي عمراني و جريان پول در دست مردم، وضع اقتصادي خلق بهتر شد و قوه خريد مردم در دوران حكومت كريم خان بالا رفت. كريم خان با اينكه مردي عامي و بيسواد بود، عقل و درايتي فراوان داشت. وي نخستين پادشاهي است كه به خطر استعمار پيبرده و رجال آن روز دولت ايران را از دسايس فرنگيان برحذر داشته و گفته است:
«كه فرنگيان، همچنانكه هندوستان را به مكر و خدعه و تزوير مسخر كردهاند، ميخواهند ايران را نيز مسخر نمايند و مالك گردند ... اگر فرنگي بر ايران غالب و مستولي و مالك گردد، همه شما را خائن ميشمارد و ميكشد ... بدانيد كه فرنگي به عقل و تدبير و زيركي و مآلانديشي و فرزانگي همه هندوستان را به چنگ آورد نه به زور و مردانگي ...» «435» به طور كلي در نيمه دوم قرن هيجدهم، دول پيشرفته اروپايي حمله استعماري خود را به شرق آغاز كردند. «سيرو سيمون» در نامه مورخ فوريه 1753 خود، ضمن اظهار نگراني فراوان از روابط محكم تجاري روسها با ايران، به اولياي كمپاني هند فرانسه مينويسد:
امروز روسيه به تنهايي تجارت خارجي ايران را در دست گرفته است و سود سرشاري خواهد برد؛ چه از موقعي كه جواهرات و خزاين نادر در اين كشور انباشته شده طلا به قدري فراوان است كه ارزش خود را از دست داده و بسيار بمورد است كه در اين تجارت پرسود رقيب آنها شويم تا ثروت هنگفتي كه آنها از اين راه كسب ميكنند، موجب افزايش قدرت آنها نشود. «436»
جالب توجه است كه كريم خان در آن دوره به معاملات تهاتري توجه كرده و كمپاني انگليسي را مكلف ميكند كه «از امتعه ايران هرچه ممكن است ابتياع كنند و در عوض امتعه خود ببرند و پول نقد نگيرند، چه خروج زر و نقره از مملكت اسباب فقر ميشود.» «437»
چنانكه ديديم كريم خان، برخلاف شاه طهماسب و اكثر سلاطين صفوي و نادر شاه افشار، به جمعآوري شمشهاي طلا و نقره علاقهاي نداشت. هنگامي كه مرد، هفت هزار تومان در خزانه او بود، و كليه عوايد كشور را در راه فعاليتهاي اقتصادي و عمراني مصرف ميكرد. زندگي شخصي او بسيار ساده بود. «لباسش از كهنگي به پارگي ميرسيد، چنانكه اغلب اوقات آرنج لباسش وصله داشت. معتقد بود كه خودسازي كار زنان است نه مردان.
در سراسر عمر خود، جواهر به كار نبرد و جيقه نزد.» «438» عبد الرزاق بيگ دنبلي كه به چشم خود
______________________________
(434). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 50- 649.
(435). كريم خان زند، پيشين، ص 203.
(436). همان، ص 210.
(437). همان، ص 218.
(438). همان، ص 233 به بعد.
ص: 477
آن پادشاه را ديده، درباره وي مينويسد: «به جاي تخت زرين، مسندي مثني (دولا) افكنده بر وي نشستي و به جاي قباي زرافشان، كرباس بوتهدار و اطلس كاشان پوشيدي و به جاي اكليل مكلل و تاج مرصع، شال كشميري بر سر پيچيدي. از انباشتن دينار و درم اعراض داشتي.» «439» «شايد در تاريخ ايران تنها كريم خان زند باشد كه پس از رسيدن به قدرت، آرامتر و متواضعتر و مهربانتر گرديد، ورنه ديگر سلاطين ايران اگر هم در ابتدا آرام و مهربان بودند پس از رسيدن به اوج قدرت و سلطه بر ديگران، خشنتر و مغرورتر و بيرحمتر شدند» «440» كريم خان نه تنها خود به عيشونوش دلبستگي داشت، بلكه آرزو ميكرد همه مردم ايران در سايه امنيت و آرامش، به عيش و شادكامي زندگي كنند «به همين جهت، شبها بر بام قصر خويش برميآمد و گوش به صداي شهر فراميداد. اگر در شهر صداي ساز و آواز و اسباب عيش و طرب ميشنيد، خوشحال ميشد كه رعايا آسودهخاطر به شادي پرداختهاند و ملالي از ما ندارند، اما اگر شبي آواز چنگ و ناي نميشنيد پريشان و افسرده ميگرديد و ميگفت پيداست كه امروز وزير و كلانتر بر رعاياي ما حوالتي كردهاند و چيزي صادر نمودهاند ... فردا تحقيق ميكرد و رفع ظلم مينمود ...» «441»
چنانكه گفتيم، نادر خود را مظهر قهر خداوندي ميشمرد و براي مظالم و بيدادگريهاي خود رسالتي آسماني قائل بود، در حالي كه كريم خان برعكس، جز تأمين آسايش خلق و ترميم خرابيهاي گذشته براي خود وظيفهاي نميشناخت و ميكوشيد نابسامانيهاي دوره نادري و هرجومرج بيست ساله متعاقب آن را با حسنتدبير جبران كند. به حداقل ماليات قانع بود و آنچه ميگرفت بيدرنگ در جريان ميگذاشت و چيزي در خزانه ذخيره نميكرد. به طبقات رنجبر و زحمتكش علاقه داشت؛ هنگامي كه خيل كارگران دستبهكار ساختن حصار شيراز بودند، به دستور كريم خان «مطربان بربطنواز قدمبهقدم بساط نشاط گستردند.» تا كارگران با شور و نشاط به كار خود ادامه دهند. كريم خان بر روي زيلو يا نمد مينشست و در ظروف مسي غذا ميخورد. روزي در حضور وي نمايندگان اقتصادي انگلستان كه از واردات و صادرات سخن ميگفتند كريم خان بشقاب چيني پيشكشي آنان را بر زمين افكند، چون ريزريز شد به آنان گفت صلاح مردم فقير ايران اين است كه از ظروف مسين استفاده كنند، زيرا اين ظروف هرگز نميشكند.
مؤلف تاريخ نامه خسروان، جلال الدين ميرزاي قاجار، با آنكه هرگز نسبت به دشمن خاندان خود نظر خوشي نداشته، درباره كريم خان نوشته است: گمان نميكنم از آغاز جهان كه اينهمه شهرياران آمدهاند، هيچيك را چنين خوي نيك بوده باشد.
اسكات وارينگ «442» كه تقريبا بيست و چند سال بعد از كريم خان به شيراز رفته، مينويسد: به من گفتند سنگي كه بر سر در دروازه قرار گرفته به قدري سنگين است كه هنگام بناي دروازه كارگران قادر به حركت دادن و بلند كردن آن نبودند ولي هنگامي كه آنها بيهوده تلاش ميكردند، وكيل از راه رسيد و به كمك آنها شتافت و
______________________________
(439). همان، ص 234.
(440). همان، ص 270.
(441). همان، ص 256.
(442).Scott Waring
ص: 478
اين كمك چنان در كارگران مؤثر شد كه در يك لحظه سنگ عظيم را به بالاي دروازه رسانيدند.
همين نويسنده مينويسد: شيراز پر است از داستانهاي مشابه آن درباره وكيل. اين تنها پادشاهي است كه من هرگز نشنيدم كسي نسبت به او بد بگويد.
ستمهاي او تحت الشعاع خاطره احسان و محبتي كه به مردم شيراز كرد، قرار گرفته و با مقايسه با شقاوت و مظالم اسلاف او به كلي از ياد رفته است.
كنسول فرانسه در بغداد در گزارش 7 سپتامبر 1763 ميلادي خود به پاريس، درباره كريم خان چنين مينويسد: اين كشور مدتها در هرجومرج كامل به سر ميبرد و در ايالات آن، حكام ستمگر و خودمختار حكومت ميكردند. چنين به نظر ميرسد كه امروز عظمت و آبادي سابق خود را تحت لواي كريم خان و رفتار عاقلانه و ارزش شخصي او به دست آورده است.» «443»
«هنگامي كه 12 هزار كارگر شيرازي و غير شيرازي به فرمان وي با روي شيراز را ميكشيدند و خندق دور آن را ميكندند، كريم خان هرروز به تماشا ميآمد و دستورهايي ميداد. يك روز در حضور وي ديگي پر از اشرفي در خندق پيدا شد، فرمود در حضورش تمام اشرفيها را به آن دوازده هزار كارگر قسمت كردند.» «444»
اوضاع سياسي ايران بعد از كريم خان
با مرگ كريم خان، بار ديگر امنيت و آرامش از ايران رخت بربست.
زكيخان، برادر مادري كريم خان، كه مردي سفاك و بيرحم بود با همدستي عليمرادخان، ابو الفتح خان، پسر كريم خان را به پادشاهي انتخاب كرد. مردم شيراز به گمان اينكه پادشاه جديد از روش پدر پيروي خواهد كرد، او را محترم داشته به پادشاهي تهنيت گفتند؛ ولي ديري نگذشت كه وي به لهو و لعب و شرابخواري پرداخت و از كار كشورداري غفلت نمود. صادقخان، برادر كريم خان چون نتوانست از راه اندرز او را هدايت كند، به كرمان فرار كرد اما تا خبر مرگ زكيخان را شنيد، راه شيراز پيش گرفت و ابو الفتح خان را از سلطنت بركنار كرد، ولي دوران قدرت او دوامي نيافت و عليمراد خان او و تمام پسرانش جز جعفر خان را از پاي درآورد.
چنانكه اشاره كرديم، آقا محمد خان قاجار پس از مرگ كريم خان، بيدرنگ به مازندران و استراباد رفت و براي مقابله با خاندان زند به تهيه قواي نظامي پرداخت. در همان ايامي كه عليمراد خان بعد از شكست مدعيان، مصمم جنگ با آقا محمد خان بود، شنيد كه پسر صادق خان (جعفر خان) سر به مخالفت برداشته است؛ ناچار از تعقيب نقشه اوليه خود دست كشيد و آماده نبرد با جعفر خان شد، ولي از بخت بد بين راه درگذشت. جعفر خان (از 1199 تا 1203 ه.) تا حيات داشت با مدعيان خود و مخصوصا آقا محمد خان در جنگ و كشمكش بود. در سال 1203 ه. جعفر خان مسموم شد و پسر جوان و رشيدش لطفعلي خان زمام امور را به دست گرفت و ناچار گرديد كه از آغاز كار با حريف زورمند خود، آقا محمد خان،
______________________________
(443). كريم خان زند، پيشين، ص 321 به بعد.
(444). همان، ص 282.
ص: 479
دستوپنجه نرم كند. لطفعلي خان در مدتي كوتاه، فارس و كرمان را به حيطه نفوذ خود درآورد و به دستياري حاج ابراهيم كلانتر (معروف به شاهساز) موقعيت سياسي خود را استحكام بخشيد. ولي روابط دوستانه اين پادشاه جوان با حاج ابراهيم چندان دوام نيافت و پس از چندي كار به جايي رسيد كه حاج ابراهيم، براي طرد لطفعليخان زند، از آقا محمد خان استمداد جست، ولي لطفعلي خان شجاع چندينبار مخالفان خود را به سختي شكست داد و دسايس حاج ابراهيم كلانتر را عقيم گذاشت تا آقا محمد خان خود به جنگ او آمد. لطفعلي خان بر آن شد كه شبانه به اردوي او بتازد و كارش را بسازد، ولي در اين مرحله نيز به او خيانت كردند و گفتند آقا محمد خان فرار كرده است. ولي چون صبح شد، كذب گفتار آنان آشكار شد و لطفعلي خان كه خود را قادر به جنگ نميديد به كرمان رفت و پس از گردآوري سپاه در كرمان مستقر گرديد. آقا محمد خان در سال 1208 ه. پس از 4 ماه محاصره، كرمان را گرفت.
لطفعلي خان مستأصل شد و به قلعه بم نرماشير گريخت. حاكم بم از بيم عقوبت آقا محمد خان لطفعلي خان را دستگير و به آقا محمد خان تسليم كرد، و آن مرد شقي او را كور كرد و به تهران فرستاد و در آنجا اين سردار شجاع زند را كشت.
آقا محمد خان پس از تسخير كرمان فرمان داد 200 هزار جفت چشم از مردهاي آن شهر درآورند و زنها را به اسيري به سربازان دهند. عمال بيرحم او چنين كردند و كرمان تبديل به شهر كوران شد. خان قاجار در بم نيز مثل تيمور فرمان داد از سر مردم بيگناه كله منارها بسازند؛ و چندين هزار نفر را كشتند و پوست كندند. به اين ترتيب دوران حكومت 46 ساله خاندان زنديه به سر رسيد.
بعضي از همكاران كريم خان
دوستان و همرزمان كريم خان جملگي چون او حسننيت نداشتند؛ بعضي از آنها متجاوز، زورگو و عوامفريب بودند؛ از جمله «تقي خان بافقي از آن دسته مردم زشتكار ظاهر الصلاحي بود كه مع التأسف زمان هيچوقت از زادن امثال آنان كوتاهي نكرده است. مردي بود با ظاهري آراسته و با همهكس دوست و بالنتيجه با همهكس بيوفا و بيصفا. غليان را حرام ميدانست ولي مال مردم را حلال؛ شب همهوقت در حال نماز بود و روز همهجا در قصد تجاوز به مال و جان و ناموس مردم. هم با محمد حسن خان قاجار اظهار دوستي ميكرد هم با كريم خان، نرد ارادت ميباخت ... يكبار مردم يزد، از اين خان حاكم به خدمت كريم خان شكايت بردند، كريم خان او را به شيراز احضار كرد، مردم ميگفتند كه خان حاكم بيش از چهل هزار تومان به زور و ستم بيحساب و دليل و مجوز گرفته است ... خان همه را حاشا كرد ... در محضر شرع مردم با ارائه اسناد و اقامه شهود، مبلغ 15 هزار تومان را بر گردن وي ثابت كردند و خان هم به زور گنگ آن را پرداخت، اما بقيه را منكر شد ... طبق دستور شرع مبين اداي هشت هزار سوگند بر ذمه او مقرر گرديد ... او را به مزار شاهچراغ بردند ... آنجا خان سه روز و سه شب بهجاي غذا «قسم ميل فرمودند» و از اول صبح تا غروب بهجاي هر نوع صحبتي نام خدا را به عنوان قسم ياد كرد و خلاصه 25 هزار تومان پول مردم را با هشتهزار بار اسم خدا يكجا
ص: 480
خورد و حكم شرع و فرمان حاكم را گردن نهاد.» «445»
شيخ علي خان، يكي ديگر از همكاران دلير كريم خان بود كه پسرعمو و شوهرخواهر او بود. اين مرد شجاع و سلحشور از نجابت كريم خان سوءاستفاده ميكرد و گاه، عليرغم ميل خان زند، اقداماتي مينمود تا جايي كه اين ضرب المثل ورد زبان مردم شده بود كه «شاه ميبخشد و شيخ علي خان نميبخشد.» «ابو الحسن غفاري، مؤلف گلشن مراد در تاريخ زنديه مينويسد: شيخ علي خان جسارت را به جايي رسانيد كه در آذربايجان، سپاه راسان ديد و مسلما همين امر موجب خشم كريم خان شد ... در مجلس خصوصي با كريم خان به تندي و خشونت پرداخت ... قهرمان زمان را آتش خشم التهاب يافته به دست مبارك خود گريبان شيخ علي خان را گرفته بر زمين افكند ... به نوك خنجر الماس اثر گوهر عينين او را از جاي خويش كندند.» «446»
پس از سه روز بار ديگر شيخ علي خان مورد لطف كريم خان قرار گرفت.
يكي ديگر از همرزمان كريم خان، زكيخان بود. اين مرد برادر مادري و پسرعموي كريم خان، و كسي بود كه «هرروز به نماز جماعت حاضر ميشد و هميشه نماز شب ميخواند.
از شرابخوارگي و غلامبارگي و شنيدن آواز خوش و موسيقي پرهيز ميكرد، اما فطرتا مردي سبع و خونآشام بود. وي در مازندران زياد نماند، زيرا ازبس به قتل مردم مازندران، و هتك پرده ناموس آنان دست زد كه كريم خان او را معزول كرد و به سرداران سپاه وي نامهاي محرمانه نوشت و آنان را مرخص كرد كه به اوطان خود بازگردند و زكيخان هم به ناچار با كارواني از اسراي بيگناه به شيراز بازگشت. شايد يك علت مهم گرويدن مازندرانيان به آقا محمد خان پس از مرگ وكيل، و نفرت آنان از زنديه، همين كشتارهاي بيجهت زكيخان بوده است ... مؤلف كتاب رستم التواريخ از قول مردي كه خود حاضر و ناظر بوده، نقل ميكند كه هشتاد نفر از مازندرانيان را به عنوان هواخواهان حسينقلي خان دستبسته نزد او آورده بودند، وي به ميرغضب دستور داد تا سرهاي آنان را با شمشير قطع كند؛ ميرغضب همينكه چهار نفر را گردن زد دستش لرزيد، خان خونآشام از روي غيظ از جا برجست و شمشير را از او گرفته هفتاد و شش نفر ديگر را به دست خود گردن زد و چون وقت نماز شد، بلافاصله با دقت تمام، وضو گرفته به نماز ايستاد و نوافل و تعقيبات را هم بهجا آورد و سپس به احضار اهل و عيال مقتولين فرمان داد و «به اقسام فضايح در مجلس، در ملاءعام پرده ناموس ايشان را پاره نمود.» و باز نماز شب را بهجاي آورد ... هنگامي كه وي با كاروان اسرا به شيراز رسيد، كريم خان سخت بر او متغير گرديد و پرسيد چرا به قتل و تاراج مردم پرداختي و ما را در عالم بدنام و اين بيچارگان را از وطن و خانومان خويش دور و آواره كوه و بيابان كردي؟ زكي خان سنگدل و خونخوار با كمال وقاحت و صراحت جواب داد كه من در خونريزي بياختيارم، تو كه مرا ميشناختي چرا بدين كار فرستادي؟ وكيل روي از او بگردانيد و گفت خدا جزاي ترا بدهد كه ميترسم عاقبت، خاندان مرا براندازي؛ و چنين شد كه او پيشبيني كرده بود.» «447»
______________________________
(445). همان، ص 109 (به اختصار).
(446). همان، ص 93 (به اختصار).
(447). همان، ص 127 به بعد (به اختصار).
ص: 481